کوهپایه های ستبر و سر به فلک بدخشان و دره خرم و زیبای یمگان در پویهٔ هزار سال و اندی پژواک فریاد های خشم آگین شاه ناصر خسرو فرزانهٔ یمگان را بگوش زمانه ها و نسل های پیهم بدخشان زمین و حوزهٔ زبان فارسی دری رسانیده اند.
سلام بر درهٔ زمردین یمگان، که در کنار ارزش های سیر شمار طبعیت، پیکر «برهان الاولیا والاتقیا وسالک سنن سید المرسلین» شاه ناصرو خسرو را چون گنج شایگان در دل خود جا داده وشمیم اندیشه های خردمندانهٔ او را به مشام چکامه گران، خامه بدستان و سیاست گران بدخشان رسانیده و در فراورده های آتیهٔ ادبی واجتماعی بدخشانیان منعکس نموده است ،که پژوهش، بررسی و پاسداری از آن دین خامه پردازان و چکامه گران می باشد.
روزگار و فراورده های ادبی ناصر:
ناصر خسرو یکی از شاعران ، متفکرین، جهان گردان و نویسنده گان پیشتاز ادبیات فارسی است که در حکمت و فلسفه دست بلند داشته و آثار او از گنجینه های گرانسنگ ادب و فرهنگ فارسی دری محسوب می گردد. وی از معاصرین شعرای دورهٔ سلجوقیان چون: اسدی توسی، حکیم عمر خیام نیشابوری، فخرالدین اسعد گرگانی، اوحد الدین انوری ابیوردی، مسعود سعد سلمان، امیر معزی، صابر ترمذی و... می باشد.
ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث در سال(۳۹۴ق./با ۱۲ شهریور۳۸۳ خورشیدی) در روستای قبادیان از مضافات بلخ وفعلن در کشور تاجیکستان در یک خانوادهٔ تاجیک تبار خراسان دیده به جهان گشود. خانوادهٔ ناصر به امور دیوان داری و دبارت شاهان غزنوی اشتغال داشتند. وی در عنفوان جوانی با حوادث سیر شماری مواجه گردید وبا گذار از سیر این حوادث خود را در مسیر توفان زای زندگی آماده نمود. این حوادث شامل جنگ های طولانی سلطان محمود غزنوی در خراسان و هندوستان و خشک سالی های پیهمی بود که به محصولات کشاورزان زیان های فراوانی وارد نموده و طاعون وبا جان عدهٔ زیادی از هموطنانش را گرفته بود. ناصر در خم وپیچ اینگونه حوادث به تحصیل علوم متداول زمان خود پرداخت و کلام الله مجید را حفظ نمود. ناصر در دربار سلاطین خراسان و ایران از جمله سلطان محمود، سلطان مسعود و قسمن دبیر دربار سلجوقیان به عنوان شخص ادیب و دانشمند به کارهای دبیری اشتغال ورزید.
پس از شکست سلطنت غزنویان از سوی سلاجقهٔ در جنگ های دندانقان، ناصر به مرو به دربار سلیمان چغری بیک برادر طغرل سلجوقی رفت و در آنجا با اکرام و سربلندی به حرفهٔ دبیری ادامه داد ، از این رو از ناصر گاهی به ناصر مروزی هم یاد کرده اند. در این خصوص ناصر خود گفته است:
همان ناصرم من که خالی نبود
زمن مجلس میر و صدر وزیر
نخواندی به نامم کس از بس شرف
ا دیبم لقب بود و فاضل دبیر
به تحریر اشعار من فخر کرد
همی کاغذ از دست من بر حریر.
ناصر خسرو در میان جامعهٔ طبقاتی زمان خود که کسی از شکم سیر و دیگری از گرسنگی میمرد و بیت معروف
من راه میروم که بدست آورم غذا
خواجه برای هضم غذا راه میرود
را تمثیل می نمود، عمیقن سر در گریبان تفکر فرو برد و در سراغ چشمه سار حقیقت برآمد. وی با پیروان ادیان و مذاهب گوناگون ایران و خراسان چون: مسلمانان، زردشتیان، مسیحیان، یهودیان، بوداییان، مانویان و مزدکیان به بحث و فحص پرداخت و از آگاهان دینی این گروه ها در مورد حقیقت های زندگی جستجو نمود، اما فهم جستجوگر او به نتیجهٔ درخور حال دست نیافت و دچار حیرت و سرگردانی های فزاینده ذهنی گردید. ناصر برای پناه بردن از سرگردانی های فکری خود مدتی به می گساری روی آورد.
بنا بر نوشتهٔ خود ناصر در کتاب «سفر نامه» وی در سن چهل سالگی شبی در خواب دید که کسی برایش می گوید:« چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر خواهی به هوش باشی بهتر» ناصر پاسخ داد: «حکما چیزی بهتر از این نتوانستند ساخت که اندوه دنیا ببرد» مرد گفت: «حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهشی وبی خردی رهنمون باشد، چیزی باید که خرد و هوش را بی افزاید». ناصر پرسید:« من این از کجا آرم؟» گفت:« عاقبت جوینده یابنده است» و به سمت قبله اشاره کرد.
ناصر خسرو پس از این بیشتر دچار انقلاب فکری گردید، از نوشیدن می و خوردن همه لذایذ زندگی دنیوی خود را کنار کشید، کار و پیشهٔ دیوان داری را ترک نمود و راهٔ سفر حج و زیارت بیت الله شریف و مشاعر مقدس دینی را در سرزمین حجاز در پیش گرفت. وی مدت هفت سال سر زمین های گوناگون خدا از جمله: خراسان، پارس(ایران) آذ بایجان، ارمنستان، اناطولی (ترکیه)، حلب، طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، شبه جزیرهٔ عربستان. قیروان، تونس در شمال افریقا و سودان را سیر و گشت نمود و به مدت حدود شش سال در پایتخت دولت فاطمی مصر اقامت نمود با سروران مذهب اسماعیلیه ملاقات نمود و به منصب وزارت نایل گردید، و در عهد خلیفهٔ فاطمی المستنصر بالله به کیش اسماعیلیه پیوست و در این مدت سه بار به مکهٔ مکرمه و مدینهٔ منوره شرفیاب گردید.(۱)
حجت الحق شاه ناصر در سال۴۴۴ خ لقب «حجت جزیرهٔ خراسان» را از سوی المستنصربالله خلیفهٔ فاطمی مصر دریافت نمود تا با داشتن صلاحیت مذهبی در عرصهٔ نشر و تبلیغ اسماعیلیه در خراسان مبادرت ورزد. نفوذ روز افزون ناصر در نزد خلفای فاطمی تکرار همان داستان معروف حضور برمکیان بلخی در خلافت اسلامی بغداد را بیاد می آورد. مخالفین ناصر او را به کفر و زندقه متهم نمودند و بر قتل او فتوا نوشتند و کتب فقه« المستولی» او را بسوختند، تا اینکه ناصر با برادر کهتر خود ابوسعید در نیمهٔ یک شب ظمانی مصر را به قصد عراق ترک نمودند. ناصر مدتی هم در زمان القادر بالله خلیفهٔ بغداد به وزارت اختصاصی دست یافت، پس از آن با اینکه رویای ملک ملاحده را در سر می پرورانید، رهسپار گیلان شد که اهالی آن بیشتر از بدخشان(جرم) بدانجا مهاجرت نموده بودند. ناصر در این زمان بنام یک چهره ضد ظلم و استبداد در ایران و خراسان مشهور گردید و فکرش به حد نضج و پختگی رسیده بود و در سیر و سفرهایش بسوی خراسان شبانه حرکت می کرد و در اختفا بسر می برد.
ناصر یکی از واقعیات زمان حضورش را در نیشاپور با برادرش ابو سعید چنین درج نموده است:« با ابوسعید به بازار آمده به دکان موزه دوزی رسیدم، موزهٔ خود را دادم تا مرمت کند تا از شهر بیرون رویم که ناگاه از اطراف بازارغوغا برخاست و موزه دوز بر اثر آن روان شد، بعد از ساعتی بازگشت. پارهٔ گوشت بر سر درفش کرده سوال کردم چه غوغا بود. موزه دوز گفت در این شهر از جمله شاگردان ناصر خسرو شعری بر طبق مطالب خود می خوانند. فقها از جهت ثواب او را پاره پاره کردند و من نیز پاره یی از گوشت او به جهت ثواب بریدم. چون بر احوال تلمیذ خود اطلاع یافتم، تاب در من نماند موزه دوز را گفتم: موزه به من بده که در شهری که شعر ناصر خسرو را خوانند نمیتوان بود. موزه را گرفتم وبا برادر خود از شهر نیشاپور بیرون آمدم و در کوه ها و بیابان ها حسرت زده راه میرفتم تا کسی از احوال من مطلع نگردد».
(۲)
با چنین وضعی ناصر خود را به بلخ رسانید و اقدام به دعوت مردم به آیین اسماعیلیه نمود. اما بر اثر اغوا و تبانی معاندان متحجر با دولت سلجوقی مردم تحریک شدند و تحمل او را در بلخ نیاوردند، و از خانه بیرونش کردند و خانه اش به آتش کشیدند. تا اینکه به دعوت امیر علی بن اسد الحسینی پادشاه بدخشان که خود از اهالی اسماعیلیه بود، به بدخشان سفر نمود. ناصر در «سفر نامه» ی خود می نویسد: « بعد از قطع منازل به بلدهٔ بدخشان شدم و به خدمت فخر آل رسول عیسی بن اسد علوی ملک بدخشان مشرف گشتم او مرا اعزاز و اکرام زیاد از حد می کرد و روز بروز به نوازش من می افزود تا به مرتبهٔ وزارت رسانیده و در این ولایت احوالم بهتر از اول گردیده و مصر و بغداد از خاطرم محوشد و آن کتابی که به فرمودهٔ ملک ملاحده نوشتم به آن دیار رسیده وبا حکیم نصرالله خاوری که مردی بود فاضل و دانشمند و در آن دیار به کرامات مشهور و معروف، و مردم آن دیار اکثر به مذهب اهل بیت بودند مگر نصرالله ، که در تسنن تعصب داشت، معهذا بنا بر رفعت و جاه با من عداوت می نمود و بر قتل من فتوا داد و من مضطرب شده از آن دیار به طریق فرار شب بیرون آمدم و در همان شب با ابوسعید برادرم به قریهٔ یمگان بدخشان رسیدم و مردم آنجا را محب اولاد پیغمبر یافتم آنگاه به خدمت کلانتر آنجا رسیدم و حال خود را اظهار کردم و مرا به عزت تمام داشت...از عداوت فقها بر نفس خود خایف بودم، غاری را در آن قریه اختیار کردم وطلسمات بسیار از برای دفع ضرر ساختم و پیوسته در آن مقام به عبادت الهی قیام می نمودم»
(۳)
با توجه به فهرست آثار نگارشی ناصر خسرو که تا زمانهٔ ما رسیده اند می توان گفت که جایگاه وی درعرصهٔ تفکرات فلسفی وادبی زبان فارسی خیلی ها متعالی و درخور تکریم و تمجید می باشد. ناصر در مورد آثار و تالیفات خود می نویسد:
منگر به این ضعیف تنم زانکه در سخن
زین چرخ پر ستاره فزونست اثر مرا
تالیفات ناصر خسرو خیلی فزون و مطول بوده اند، اما خسرو شناسان کتابهای او را ذیلن برشمرده اند: دیوان اشعار فارسی و دیوان اشعاز عربی، که از دیوان عربی وی سراغی نداریم، روشنایی نامه، سعادت نامه، دلیل المتحیرین، جامع الحکمتین، خوان الاخوان، زاد المسافرین(الهیات شناسی فلسفی اسماعیلیه)، گشایش ورهایش، وجهٔ دین، بستان العقول، سفر نامهٔ ناصر خسرو. همچنان پژوهشگران کتب چون: اکسیر اعظم، قانون اعظم، دستور اعظم، کنزالحقایق ورسالهٔ الندامه الی زاد القیامه و سر الاسرار را از تالیفات ناصر می دانند.
از شمار این دواوین میتوان به اهیمت بلیغ زاد المسافرین در مورد فلسفه و حکمت و فقه اسما علیه و سفرنامه ناصر اشاره نمود. سفر نامهٔ ناصرخسرو که در آن رویدادها و قضایای زندگی در جوامعی که ناصر سیر و سفر نموده است با بیطرفی کامل به نبشت آمده است که همچون یک منبع جامعه شناسی باب مبسوطی را به زندگی جوامع آسیایی و افریقایی صدر اسلام می گشاید. علی رغم اینگونه صفات شایسته و بینشمندانهٔ ناصر مورد شماتت و مخاصمت قشریون زمانش قرار گرفته و تحریکاتی را بنام قرمطی، رافضی، اعتزالی، غالی ، ملاحده واسماعلی برضدش به راه انداخته اند تا بلخ را به قصد بدخشان ترک نماید.
ورود ناصر خسرو به بدخشان
ورود شاه ناصر خسرو به بدخشان در قرن پنجم هجری یکی از ایام فرخنده و جالب توجه در تاریخ بدخشان و سرگذشت زبان فارسی دری در دوره سلاطین مسلمان خراسان، بخصوص دوران سلجوقی ها می باشد. زیرا این ورود پر میمنت به آفرینش آثار گرانبهای ادبی که بیان گردید، در حوزه فرهنگ وادب و تفکرات فلسفی و دینی انجامید، که آنها را به مثابهء گنجینه های جاودان تاریخ زبان و ادبیات فارسی دری برای اهل ادب بخصوص خراسان، بدخشان زمین به میراث گذاشت.
ناصرخسرو در سال ۴۶۷ خورشیدی پس از سپری نمودن ۱۴۰ بهار زندگی دیده از جهان فروبست و بنا به و صیت خودش در همان غاری که در یمگان زندگی و عبادت می کرد در عمق ۲۵ متر در قعر سنگ و کوه مدفون گردید، که مقبرهٔ او تا زمانهٔ ما محل حضور اهالی فرهنگ و عقیده قرار گرفته است.
در آرامگاهٔ ناصر دو قبر دیگر نیز دیده می شوند که می گویند از منسوبان ناصر هستند. علاوه بر آن مرقد ابوسعید برادر ناصر در موضع «تکیه» کشم موقعیت دارد که مردم کشم به احترام این شخصیت بزرگوار نام شهرستان خود را به «مشهد» مسمی نموده اند که هنوز در نزد محاسن سپیدان کاربرد دارد، همینطور در روستای شورابک فیض آباد در محل «چنار حمزه» مزاری منسوب به خواهر و برادر ناصر خسرو وجود دارد. اینها نشان میدهند که ناصر با خانواده اش به بدخشان رفته و پس از ۲۵ سال زندگی در یمگان به لقا الله پیوسته است.
روشنگران بدخشی در سده های متمادی تاریخ نه تنها از خواننده گان و پیروان آثار ادبی و فلسفی ناصر خسرو بوده اند، بلکه در اوج باور به حقیقت های اندیشه او از میراث های معنوی ناصر اخلاص مندانه پاسداری نموده اند. قسمی که گاهنامه های تاریخی گواهی میدهند پس از حضور ناصر در بدخشان فقیهان پرخاشگری چون حمیدالدین زریری، سید محمد مدنی زردیوی از هم اندیشان ناصر که دارای مکتب و مدرسهٔ یی بودند از ورود ناصر به گرمی استقبال نموده و با نصرالله خاوری هرچند از مخالفان ناصر به جنگ سیاهی ها برخاستند.
بر پایهٔ شجره های خطی و گواهی نامه های تاریخی از سید عمر یمگی، سید محمد مدنی، سید محمد محدث، سید سهراب ولی، میر سید حسین شاه خاموش- شاه کاشان، شاه ملنگ، سید علی شاه ولی، سید جلال گلدسته، دیوانه شاه از سادات اهل کمال بدخشان و از محبان ناصر بوده اند،(۴) از لوحه سنگ مزار سید محمد مدنی که با حمیدالدین زریری در سی کیلومتری شمال شرق بهارک مدفونند، بر می آید که سید محمد مدنی اصلن حاکم مدینهٔ منوره بوده و در سلک صوفیان طریقت پیوسته و کار او را به یمگان کشانده است. حمیدالدین زریری هم از جمله صاحبان علم زمان خود بوده وبا دانشمند مودودی در چشت شریف مکاتبه و مصاحبت داشته است. کسانی از اهالی زردیو بدخشان مثل سید عبدالرحیم خود را از اولادهٔ سید محمد مدنی می دانند.
ناصر اکثر روستاهای بدخشان را سیر و گشت نمود، با توجه به اخلاص و احترامی که در بدخشان کسب نمود، مردم او را با القاب« حجت»، «سید شاه ناصر ولی»، «پیر شاه ناصر»،«پیر کامل» وغیره یاد نموده اند. می توان گفت که او در بدخشان دوستان، شاگردان، اخلاص مندان و پیروان زیادی داشته و توسط آنها به روشنگری و ترویج فقه اسما علیه می پرداخته است.
دولت شاه سمرقندی در «چهار مقاله عروضی» دراین خصوص می نویسد:« مردم کوهستان را به حکیم ناصر خسرو اعتقاد بلیغ است، بعضی او را سلطان می نویسند، بعضی شاه، بعضی امیر، بعضی گویند سید بوده و آن که می گویند چندگاه در طاق کوه نشسته و به بوی طعام زنده مانده و این ضعیف( دولت شاه سمرقندی)این حالت را از شاه سلطان محمد بدخشی سوال کردم، فرمود که اصلی ندارد»(۵)اما خود ناصر نوشته است که« مدت۲۵ سال در آن غار به عبادت پرورگار گذرانیدم، دریافت نفس را بجایی رسانیدم که در سی شبانه روز یک مرتبه طعام و آب میخوردم و در هر هفته یک مرتبه کلانتر آنجا(یمگان) بخدمت من می رسید و بر انفاس من برکت می جست ومن او را به عدل و داد ترغیب می کردم»(۶)
خلاصه درجهٔ احترام ناصر را در بین مریدان و هواخواهان بدخشانیش می توان از مصرع شعری از اسکندر شاعر دروازی بخوبی درک نمود:
شاه ناصر خسرو شهٔ بنده نواز
اسکندرم و سگ توام از درواز.
در سده های بعد تحت تأثر اندیشه های استبداد ستیزانهٔ وعارفانهٔ ناصر در بدخشان عرفان خانه زار مشرق بوسیلهٔ عارفان وطریقتیان فرهیخته یی چون مولانا غیاث الدین غیاثی جرمی ومولانا ذکریای ذاکر مشهور به پیر اسپاخواه از راهیان طریقهٔ نقشبندیه و ده ها صوفی وعارف در سلک ناصریه، چشتیه، قادریه، مولویه ، بیدل شناسی و بیدل گرایی فعال بوده، و کتبی چون شاهنامهٔ فردوسی، دیوان حافظ، بوستان و گلستان سعدی، مثنوی معنوی مولوی و کلیات ابوالمعانی چاشنی بزم های عرفانی وادبی بوده وحله ابریشمین اندیشهٔ وعرفان را بین آسیای میانه وشبه قارهٔ هندوستان منتقل می نموده اند.
در برهه های مشخصی از تاریخ قیام ها وجنبش های استبداد شکن مردمی به رهبری فرزانة گان بدخشانی همواره در جریان بوده واین خیزش ها تا عصر استعمار تزاری وبلشویکی روس وانگلیس ادامه یافته است.
پس از قیام شاه رضی الدین از پیروان نهضت اسماعلیه اشخاصی مثل محمد قره چه، زبیر راغی، مبارک شاه مظفریانی وجهانشاه جهانگیر در برابر مهاجمین مغول ، شیبانی وقره قلپاق ها علم طغیان برافراختند واز نوامیس ملی خود جانبازانه دفاع نموده اند که بررسی کار شناسانهٔ آنها به پژوهش مفصل علمی و شرایط تاریخی نیاز دارد.
در سده های پسین شهزاده گان بدخشانی از خانوادهٔ میر یاربیک ولی چون میر سلیمان شاه حاکم جرم، میر یوسف علی خان حاکم پساکوه، میر سلطان شاه کبیرو دیگران در مقابله با قلماقیان کاشغری ومنغیت های شمال شوریدند واز سرزمین وآزادی خود دفاع نموده اند، که رخداد های تاریخی آن توسط خامه پرداز همین دوره میرزا سنگ محمد بدخشی تحت عنوان «تاریخ بدخشان» آیینه داری شده است.
ازسلسلهٔ درواز شاهان (از اسکندر بیک تا شهٔ محمد سراج خان) که بر دو سوی رود آمو تسلط داشتند با قدرت امارت بخارا پهلو می زده اند، وشخصیت های ازین دودمان چون میر زمان الدین خان بدخشی، میر یاربیک خان بدخشی، شاه محمد ولی خان دروازی و دیگران نقش شایانی را در جنبش مشروطیت خواهی افغانستان ایفا نموده ونایب السلطنه شاه محمد ولی خان دروازی این جنبش را در داخل دربار سراج الملت والدین امیر حبیب الله خان در کابل رهبری نموده است. به دنبال آن رادمردانی چون شاه عبد الله خان یمگی بدخشی. سید محمد دهقان کشمی، محمد طاهر بدخشی، مولانا محمد سلیم طغرای راغی، مولانا بحرالدین باعث، استاد برهان الدین ربانی، محبوب الله کوشانی وهزاران فرزند آگاه بدخشانی در راهٔ مبارزه با غولان زمان بپا خاستند ومحافل بزم ورزم سیاسی وادبی را با الهام از افکار روشنگرانهٔ ناصر با شیرهٔ جان شان در بدخشان زمین فروزان نگه داشته اند. در همین حال نمیتوان از تکاپوهای عده یی از رسوخ مندان بدخشانی چون: حاجی یعقوب رستاقی، شاعر بزرگ عارف چیابی ، حاجی عین الدین عینی، جمشید خان شعله چاه آبی، مستوفی نصرالله خان رستاقی. عبدالرووف ضیا زاده، عبدالعزیز کوشانی، شمس الدین ذکی، ضیاالدین حافظی، عبدالغفور سوزن، محمد هاشم واسوخت، بانوان آگاه بدخشانی که برای زدودن آثار بی عدالتی ها وبرپایی جامعهٔ مدنی ، حقوق بنیاد وتحقق حقوق زنان محافلی را چراغ داری نموده اند، یادی نکرد، که این کلافه نخ درازی دارد.
فرزانه مرد روزگار ما واز نوادر شعر، ادب وفلسفه استاد واصف باختری در نبشتهٔ « آخرین وخشور» اندیشهٔ خود را در خصوص نقش فرزانه گان بدخشانی در پاسداری از اصالت های تاریخی وفرهنگی خراسان چنین خاطر رسان نموده است:«گیسوان سپید تاریخ، بانگ زنگهای اشتران کاروان حله وریگستان های تشنه راهٔ ابریشم را به گواهی فرا می خوانیم که از آن روزگاران که چراغ زندگی سخن سالار زبان ما فردوسی به خاموشی گرایید ، و از آن هنگام که حجت آرمانگرای جزیرهٔ خراسان از بیراهه های ساحل طلایی آمو رهسپار یمگان شد تا سالی چند پیش ازین هیچ گوش را یارای آن نبود که آوای رویش گیاهان پر تحرک فاتح آغشته با عطر نور و درخشش الماس را در باغستان پاییز زدهٔ فرهنگ ما بشنود، آنگونه که محمد طاهر بدخشی شنید، وهیچ نایی نتوانست سرود سال های نا شگفتن تاریخ را به آن صلابتی بخواند که بدخشی خوامد.» باینحال، اهمیت مبارزات سیاسی وگرایشات ادبی فرهیخته گان بدخشان زمین پس از زمان ناصر خسرو تا زمانهٔ ما بخوبی آشکار می شود، ونشان میدهد که ناصر با نگارش ایجادیات کتبی خویش تخم اندیشه را در اجتماع مردم بدخشان کاشته و سنگبنای دبستان خود شناسی ملی را در خراسان و بدخشان گذاشته وخود به یک مکتب فکری وادبی مبدل شده است. تا باد چنین بادا.