گزارش ما از قبرس يا Cyprus 


طي يك سفر سياحتي كه به كشور قبرس داشتم اين جزيره را يك منطقه زيبا، داراي ساختمان هاي مجلل و محلي مناسب و دلچسب براي سياحين دريافتم. لذا خواستم تا چشمديد هاي خود را از اين جزيره زيبا در طي چند روز محدود اقامتم خدمت خوانندگان گرامي تقديم بدارم.


روزنگار ـ یونس مرادی

۱۷ جنوری ۲۰۲۴


قبرس از نگاه مساحت سومين جزيره در درياي مديترانه است.

قبرس از كشور هاي سوريه ۱۰۵ كيلومتر، تركيه ۷۵ كيلومتر و شمال مصر ۳۸۰ كيلو متر  فاصله دارد.

قبرس ۹۲۵۱ كيلومتر مربع مساحت داشته و نفوس آن يك مليون و يكصد هزار نفر است.

جزيره قبرس در طول تاريخ تحت تسلط كشور هاي از قبيل ايرانيان، إسكندر مقدوني، روس ها، يوناني ها، عثماني ها، و بالاخره انگليس ها قرار داشته است و سابقه تاريخي اين كشور ۱۰۰۰۰ سال را در بر ميگيرد.

در اين جزيره دو قوم بزرگ يوناني ها و ترك ها و يك تعداد اقليت هاي ملي ديگر زندگي دارند.

در سال۱۹۵۹ كشور هاي تركيه، يونان و انگليس بشمول رهبران مليت هاي هر دو بخش قبرس شمالي و جنوبي پيماني را امضا نمودند كه به موجب آن مسايل جزيره را به نسبت ۷ و ۳ تقسيم نمودند.

قبرس در سال ۱۹۶۰ استقلال خود را از بريتانيا حاصل كرد و حكومت مستقل قبرس بر پايه مشاركت جامعه ترك و يوناني ها در اداره آمور اين جزيره إعلام موجوديت كردو بريتانيا، يونان و تركيه حق حاكميت دولت قبريس را تضمين كردند.، اما در سال ۱۹۶۳ نمايندگان ترك در پي اختلاف بر سر نحوه أجراي اين توافق از دولت قبرس بر اثر حادثه كريستمس خونين از قبرس اخراج شدند.

در نتيجه عمليات نظامي يوناني ها  در قبرس ، ترك ها كشور را ترك گفتند و اين يك سر آغاز درگيري  هاي قومي ميان ترك ها و يوناني ها در اين جزيره گرديد كه براي ۱۱ سال دوام پيدا كرد.، در پي در گيري هاي دو طرف سازمان ملل متحد در سال ۱۹۶۴ نيروي پاسدار صلح را به اين جزيره اعزام كرد كه تا هنوز اين نيرو ها وظيفه حافظ صلح را در منطقه به عهده دارند.

در درگيري هاي قبرس ترك ها تلفات سنگين تري را متحمل شده و در حدود ۲۵ هزار نفر كه يك پنجم جمعيا ترك ها را تشكيل ميدهد آواره شدند.

در سال ۱۹۷۴ دولت سر أسقف مكاريوس رئيس جمهور در پي كودتا سرنگون شد و تركيه با استناد به موقيعت خود به عنوان يك از تضمين كنندگان حق حاكميت قبرس ارتش خود را در شمال قبرس مستقر كرد كه عملا باعث تقسيم شدن اين جزيره شد و استقلال جمهوري ترك قبرس شمالي إعلام گرديد.

اكنون در قبرس دو حكومت وجود دارد، يكي  جمهوري ترك قبرس شمالي و ديگري جمهوري قبرس جنوبي كه  يوناني ها زندگي ميكنند.


جمهوري جنوب قبرس عضو اتحاديه اروپا بوده و تمام نورم هاي اين اتحاديه در قبرس جنوبي عملي ميباشد و واحد پولي شان يورو ميباشد، سيستم ترافيك و رانندگي در اين جزيره دست چپ است و اما واحد پولي قبرس شمالي ليره است.

شهر هاي معروف قبرس شمالي:

نيكوزيا، فاماگوستا، شهر گيرنه، شهر لفكه

و شهر هاي مهم قبرس جنوبي: 

نيكوزيا، پافوس، ليماسول، و لارنهكه.

نيكوزيا، پايتخت قبرس شمالي و جنوبي است و خط سرحدي و كنترول پاسپورت در داخل شهر نيكوزيا موقعيت دارد.

موقعيت نيكوزيا از كنار بحر دور ميباشد و اما شهر هاي ليماسول، لارنهكه، و غيره در كنار بحيره مديترانه قرار دارد كه جاي مناسب و خيلي زيبا براي سياحين مي باشد.

 در قبرس سه ميدان هوائي وجود دارد كه دو ميدان آن در قبرس جنوبي و يكي آن در قبرس شمالي ميباشد.

در خاتمه: بنابر روايت اسطوره ها، افروديت الهه ي زيبائي از كف آب هاي ساحل قبرس به دنيا آمده است.

موخذ اعداد از كنكاش.

یلدای تاریخی ـ فرهنگی

           در راه پر فراز و نشیب!   


شب یلدا « تاریک ترین و دراز ترین شب سال » یکی از جشن های باستانی در تاریخ و فرهنگ آریانای کبیر بوده است که، برای سال ها و سده های متمادی، به تاریخ ۲۱ یا ۲۲ دسامبر، در نزدیکی نخستین روز زمستان برگزار می شود.


 این جشن تاریخی ـ فرهنگی باورهای مردمان آریانای کبیر را، پیش از ورود اسلام، از شبه جزیره ی عرب، به این سرزمین، به تصویر می کشد.


ر ـ جرمی «روزنگار»

۲۰ دسامبر ۲۰۲۳


شب یلدا نقطه ی عطفی را، در نبرد نور و روشنایی با، ظلمت و تاریکی تشکیل میدهد. این شب به مثابه ی  آغاز روز های سرد زمستان، نماد مقابله با تاریکی و تجلی نور در زنده گی انسان به شمار می آید.


در فرهنگ آریایی ها، شب یلدا با مفاهیمی چون تجدید حیات، پاک سازی انسان از گناهان و امید به نور و روشنایی همراه بوده است.


 بنا بر این شب یلدا، در اسطوره ها و افسانه های آریایی جایگاه ویژه ای دارد و به عنوان یکی از رویداد های فرهنگی ـ مذهبی مهم، از سوی ملل و مردمان حوزه ی تمدنی آریایی، با اهمیت و احترام فراوان جشن گرفته می شده است.

هرچند، شکل گیری دقیق جشن های شب یلدا و اینکه، در کدام زمان و مکان آغاز شده است، بطور دقیق معلوم نیست. اما، مورخان به این باور اند که، مبداء آن به تمدن های باستانی مرزندگان، ایلامیان و هخامنشیان باز می گردد.


هخامنشیان در حدود سال ۵۵۰ تا ۳۳۱ پیش از میلاد مسیح، برای حدود ۲۲۰ سال، تحت عنوان شاهنشاهی هخامنشی، بر قلمرو های آسیای غربی تا شمال هند و از دریای خزر تا خلیج فارس، حکم روایی داشتند.

 

نام هخامنشیان با نام کوروش کبیر پیوند محکمی دارد. کوروش کبیر، بنیان گذار دودمان هخامنشی، با اوصاف مانند، شجاعت، حکمت و احترام به فرهنگ ها و مذاهب، همواره مورد احترام خلق های زمان خود قرار داشت. او مرد عادل و حاکم، با هوش، مرد مجرب و کارگردان خوبی بود.

باید گفت که، در قلمرو آریانای کبیر، در دوران حکم روایی هخامنشیان، آیین زردشتی مسلط بود.


پس از دوره ی زردشتی در آریانای کبیر، ادیان دیگری مانند؛ مذهب مانوییسم «مانویه»، مسیحیت و اسلام، یکی پس دیگر، رایج گردیدند.


{ مانوییسم مذهبی بود ترکیبی. این مذهب در قرن سوم میلادی، توسط پیشوای خود «مانی» بنیانگذاری شد. مانوییسم تلاش کرد تا، اصول زردشتی را با عناصر دیگری، همچون بودایی، مسیحیت و افکار اشاعره «اعتقاد به امور غیبی» ترکیب نماید.


 نحوه ی برگزاری جشن شب یلدا، در گذشته های دور،  در بین اقوام و فرهنگ های مختلف، به شکل ها و سنت های ناهمگونی بوده است.


برگزاری جشن شب یلدا در گذشته های دور


 برخی از عناصر و فعالیت های مرتبط با جشن شب یلدا عبارت اند از:


 ۱ـ آتش افروزی «شعله زدن»

آتش افروزی یکی از سنت های مهم شب یلدا به شمار می آید. مردم در شب یلدا شعله های آتش را، در محوطه های منزل خود یا مکان های عمومی، روشن میکردند. دور این شعله های آتش می نشستند و جشن و شادی برپا میکردند.


۲ـ خوردن میوه ها و خوراکی ها

در این جشن مردم خوراک های محلی و میوه های فصل زمستان را، به عنوان نماد های حیات و برکت  صرف میکردند.


۳ـ مراسم مذهبی

در برخی از فرهنگ ها، مراسم مذهبی و نیز مراسم دعا و نیایش، به مناسبت شب یلدا، انجام می شدند.


۴ـ موسیقی و رقص

برخی از این جشن ها شامل سخنرانی ها و خوانش داستان های مرتبط به افسانه ها و اسطوره های مردمان زمان و مکان بوده اند.


جشن های شب یلدا، در مسیر کمرنگی

متاسفانه باید گفت که، برگزاری های شان دار شب یلدا، در بین مردمان مربوط به حوزه ی تمدنی آن، تا حدی آهسته آهسته و با گذشت سال ها و سده ها، کمرنگ شده می رود.

کاهش در برگزاری مراسم شب یلدا در سال ها و سده های اخیر می تواند به عوامل زیر مرتبط باشد:


۱ـ تغییر در تقویم

با تغییر تقویم زردشتی به خورشیدی و میلادی، برخی از مردمان ارتباط مستقیم با مفهوم شب یلدا را از دست داده اند و این امر ممکن است در زمینه تاثیرات ویژه ی خود را داشته است. گذار. تقویم زردشتی، یکی از سیستم های تقویمی سنتی آریانای کبیر است که، در دوره پارسیان باستان به کار می رفته است.

 در این تقویم فصل های سال چهار نه، بلکه سه فصل وجد داشتند که، عبارت بودند از بهار: «به نام گاهومرت»، تابستان «به نام وریاهه» و پاییزو زمستان «به نام دین.»


۲ـ تغییر در ادیان و باور ها

ایجاد و گسترش ادیان جدید و تغییر در نحوه ی باورهای مردمان، از اهمیت مراسم شب یلدا کاسته یا، در برخی از کشور ها و فرهنگ ها، آن را به کلی ممنوع کرده است.


۳ ـ تحولات اجتماعی و فرهنگی

ایجاد تغییر در ساختار های اجتماعی و فرهنگی، همراه با فراموشی یا کاهش اهمیت برخی از رویداد های سنتی، منجر به کم تر شدن برگزاری مراسم شب یلدا گردیده است.

 

۴ـ شهر نشینی و تکنولوژی 

افزایش شهر نشینی و پیشرفت تکنولوژی نیز باعث از دست رفتن برخی از سنت ها و جشن های قدیمی نظیر برگزاری شب یلدا گردیده است. دلیل آن هم اینکه، پا به پای انکشاف تکنولوژی،  مردم به دنبال سبک ها و روش های زنده گی مدرن تر شده می روند.


۵ـ عدم ترویج مستقیم در فضای عمومی

در برخی از جوامع ترویج و تبلیغات مستقیم برگزاری مراسم شب یلدا، نسبت به گذشته ها، خیلی کمتر و کمرنگ شده است.  وجود این وضعیت در دراز مدت، می تواند منجر به فراموشی یا کاهش آگاهی مردم در باره این جشن گردد.

 

نگاه گروه های مجاهدین و طالبان در مورد شب یلدا


گروه های مجاهدین و طالبان، که اکثریت آنها از نظر فرهنگی به اصول اسلامی تکیه می کنند، جشن ها و اعیاد قدیمی مانند، نوروز و شب یلدا را غیر اسلامی ارزیابی میکنند.  این گروه ها، این جشن ها و این سنت های کهن را نمی پسندند و کوشش می کنند تا، از برگزاری این جشن ها جلوگیری نمایند.  دست کم، گروه های یاد شده، به ارزش های تاریخی و فرهنگی این جشن ها اهمیت نمیدهند.

 

این را هم باید بگویم که، حفظ و حراست از جشن های سنتی، مانند، نوروز و شب یلدا، برای جوامع هم فرهنگ مانند، افغانستان، ایران و تاجیکستان از اهمیت به سزایی برخوردار است.

این جشن ها و این سنت های تاریخی ـ فرهنگی را باید چون مردمک چشم خود نگهداشت.


حفظ و حراست از این میراث های فرهنگی «برگزاری شب یلدا و روز نوروز باستان» در کل برای همه ی میراث داران حوزه ی تمدن آریانای کبیر و در خصوص برای شهروندان فارسی زبان افغانستان، ایران، تاجیکستان و حتی، برای بخش های وسیعی از هند و ازبکستان، به دلایل زیر از اهمیت زیادی برخوردار است:



 ۱ـ تقویت هویت فرهنگی

این جشن ها نقش مهمی را در تقویت و حفظ هویت مشترک بومی فرهنگی مردمان این مناطق ایفا می کند و به ارتقا ارزش ها و تاریخچه های مشترک آنها کمک می نماید.


۲ـ استحکام اجتماعی

برگزاری این جشن های سنتی ـ تاریخی می تواند، بستری را برای ایجاد ارتباطات اجتماعی قوی تر و تقویت انسجام در جوامع مذکور فراهم نماید.


۳ـ ترویج همبسته گی

جشن نوروز و شب یلدا می توانند، همبسته گی و انسجام میان افراد این ملت ها را، درامر، به اشتراک گذاری لحظات خوب و شادی تشویق کنند.


۴ـ حفظ میراث های فرهنگی

حفظ و گسترش این جشن های سنتی می تواند به حفظ و انتقال ارزش ها و میراث های فرهنگی اجداد و پدران مان  به نسل های آینده ی، این سه کشور کمک نماید.

   افسانه و افسانه گویی

             میراث ارزشمند فرهنگی!

 

هر سال، وقتی که شب های سرد، دراز، تاریک و دلتنگ کننده ی زمستان فرا می رسند، به یاد دوران کودکی خود بر می گردم.

 شب های افسانه یا به قول عامیانه «اوسانه» و اوسانه گویی در مخیله ام تداعی می گردند.

آری!

در گذشته ها و در دوره هایی که، مانند امروز تلویزیون، فیلم، پلی استیشن، ای پد، موبایل و حتی رادیو هم چندان نبود، خانواده ها، برای سحر کردن شب های دراز، سرد و تاریک زمستان، در خانه های ساخته شده از گل، سنگ و چوب و در زیر نور خیره ی چراغ های روغن زغر یا نفت سوز، به دور صندلی های چهار کنج می نشستند. بعضی از خانواده ها شاهنامه خوانی یا شیرجنگی میکردند و بعضی ها هم افسانه و افسانه گویی را وسیله ساعت تیری و شب گذرانی شان می ساختند.

افسانه های کهن که، با پیشرفت علوم و تکنولوژی زمینه های کاربرد شان خیلی کمرنگ شده است، داستان های سنتی و خیالی ای اند که، از ترکیب فرهنگ و اعتقادات یک جامعه شکل می گیرند و اکثرا ماجرا های مملو از پند و نصیحت را در دل خود جا داده اند.

 افسانه ها به عنوان یک میراث کهن اجداد، از پدران به ما به ارث مانده و از سینه به سینه، بطور شفاهی انتقال یافته اند.

 برخی از پژوهشگران عرصه ی فرهنگ به این باور اند که، افسانه ها از ماندگار ترین خاطرات دوران کودکی و مملو از ارزش های علمی و فلسفی برای ما می باشند. 

در گذشته ها افسانه گویی یک هنر خیلی با ارزش زمان را تشکیل می داد. افسانه گویان هم آدم های خیلی زرنگ و مهم و همچنان مورد احترام همگان بودند.

 افسانه گویی، نه فقط در بین مردمان فارسی زبان کشور ما، رواج داشت، بلکه در خیلی از شهر ها و روستا های ایران و تاجیکستان نیز به پیمانه ی وسیعی معمول بود. باری در یک کتاب خوانده بودم که در آن آمده بود.

 در تاجیکستان کمتر کسانی پیدا می شدند که، یک افسانه یاد نداشتند.

یک زمینه دیگر کاربرد افسانه به مادران، مادر کلان ها و کودک ها بر می گردد. مادران و مادر کلان ها برای اینکه کودکان، در شب های دراز زمستان به ساده گی و راحتی به خواب بروند، کودکان را در آغوش می گرفتند و برای شان افسانه می گفتند.

اکثر افسانه ها ماجراهایی بودند که، در وجود حیوانات ، عمدتا مرغ، خروس، روباه، گرگ و پشک «گربه» تبلور می یافتند.

طوریکه گفته آمدیم، افسانه ها در پهلوی اینکه، وسیله ی تفریحی و شب گذرانی مردمان زمان خود بودند، اندرز ها و نکات بسیار مهم حقوقی، فلسفی، فرهنگی و اجتماعی را نیز بیان می دارند.

 این واقعیت را در افسانه ی { گرگ، روباه و مرغ های قاضی} به وضاحت مشاهده کرده می توانیم:

اگر دوست دارید، افسانه ی مذکور را در زیر بخوانید:

روزگاری بود که، یک گرگ و یک روباه، در یک جنگل انبوه، برای سال های زیاد باهم دوست و رفیق بودند. این دو دوست، برای پیدا کردن غذا، معمولا به تنهایی به شکار می رفتند اما، غذای به دست آورده را باهم می خوردند.

تنها در وقت هایی که، شکار بسیار بزرگ می بود و گرگ یا روباه به تنهایی نمی توانستند آن را شکار کنند، از دوست خود کمک می گرفتند.

 به شکار رفتن و تقسیم خوراک بین این دو حیوان یک نوع دوستی ویژه و نزدیکی عجیبی را به وجود آورده بود.

 این دو دوست خیلی وقت ها غذا پیدا نمی کردند و شکم گرسنه می خوابیدند. اما، وقتی که یکی شان غذا پیدا می کرد، حتما دوست خود را خبر می کرد تا، غذا را باهم بخورند.

روزی از روز ها، در حالیکه، گرگ خیلی گرسنه بود و به دنبال غذا این سو و آن سو می گشت، از پهلوی یک مرغانچه ی مرغ ها عبور نمود و دید که، در آنجا پنج مرغ چاق و چله داشتند، دانه می خوردند.

گرگ پس از دیدن این مرغ های قشنگ، زود به جنگل برگشت. دوست خود، روباه را پیدا کرد و به او گفت:

 برخیز برادر!

 برخیز برویم!

 من برای چند روز مان غذای خیلی چرب و نرم پیدا کرده ام.

 روباه در حالیکه خیلی گرسنه هم بود، از شنیدن این گپ بسیار خوشحال شد و خطاب به دوستش « گرگ» گفت:

آفرین!

 حالا فقط اینقدر بگو که، غذا در کجا است، که دیگر طاقت گرسنه گی را ندارم؟

 گرگ گفت:

من می روم و تو زود زود پشت من بیا!

 رفتند و رفتند. تا اینکه، به پشت دیوار مرغانچه رسیدند.

 گرگ با اشاره ی دست خود، مرغانچه را به روباه نشان داد و گفت:

نگاه کن!

 در مرغانچه هم باز است. دقیقا امروز کسی در خانه نیست که، در مرغانچه را ببندد. حالا بدو و در یک چشم زدن مرغ ها را بگیر و بیار که، باهم بخوریم.

روباه که منتظر چنین فرصتی بود، از پشت دیوار دور زد و خود را به مرغانچه رساند.

 اما، روباه، در پیش در مرغانچه، پیش از آنکه به درون آن خیز بزند، با خود چنین فکر کرد:

{چطور شده که گرگ با این قدر گرسنه گی و این همه تنومندی، خودش نیامد تا این مرغ ها را شکار کند و بیاورد.

 چرا این کار را به من که، از او کم زور تر هستم، واگذار کرد؟

 پس بهتر است شتاب نکنم و به خاطر خوردن یک لقمه غذا جان خود را از دست ندهم.}

 چند دقیقه گذشت. روباه از همان راهی که آمده بود، برگشت و خود را به گرگ رساند.

 گرگ گفت:

 ای برادر !

چه شد؟

 چرا به درون مرغانچه نرفتی و مرغ ها را نگرفتی؟

 روباه گفت:

 برادر جان!

اصلا تو به من بگو که، بدانم صاحب این خانه کیست؟

 این مرغ ها مال چه کسی هستند و چرا صاحب خانه در مرغانچه را باز مانده و رفته است؟

گرگ گفت:

من از گرسنه گی توان جواب دادن این سوال ها را ندارم. چه فرق می کند. این خانه از قاضی شهر است. امروز زیاد عجله داشته، فکرش نشده، در مرغانچه را باز مانده و سر کار خود رفته است. ما باید از فرصت استفاده کنیم.

روباه که این حرف های گرگ را شنید، مانند آهوی تیز پای کوهسار فرار کرد. دوید و دوید. تا که، توانست دوید.

 دوستش، گرگ هم که، از فرار روباه نگران و متعجب شده بود، از پس او دوید. تا آنکه خود را به روباه رساند و برایش گفت:

 بگو تا، بدانم چرا پس از شنیدن حرف های من فرار کردی؟

روباه گفت:

اگر از گرسنه گی پوستین و علف بخورم، بهتر است تا که، مرغ و خروس های قاضی شهر را بخورم.

روباه خطاب به دوست دیرین خود «گرگ» افزود:

میدانی!

اگر قاضی شهر خبر شود که، مرغ های او را من دزدیده ام، چه می شود؟

گرگ با تعجب گفته نه!

 و پرسید چه می شود؟

روباه گفت:

فقط همین قدر بس است که، قاضی بگوید:

{ سر از فردا گوشت روباه حلال است.}

آنگاه، تو فکر میکنی که، من بتوانم جان سالم ببرم؟

مطمین باش که، در کمتر از یک هفته نسل تمام روباه ها منقرض می شود.

 پس اگر تا ده روز یا حتی یک سال هم گرسنه بمانم، چنین کاری را نه خواهم کرد. در این جا بود که، گرگ در دلش به هوشیاری و چالاکی «زرنگی» روباه تحسین کرد و به ذکاوت اش آفرین گفت.

از زنده گی و احوال ناصر خسرو بلخی می گوییم!

 

ـ از مرو به جوزجان رفتم. نزدیک به یک ماه آنجا بودم و پیوسته شراب می خوردم. شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت:

 «چند خواهی خوردن از این شراب که، خرد از مردم زایل کند، اگر بهوش باشی، بهتر».

 من جواب گفتم که:

 «حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت، که اندوه دنیا کم کند.» (ناصر خسرو)


آری!

سید حسین برهانی، یکی از باستانشناس های جوان و خیلی با استعداد میهن ما که، در بحران های اخیر وطن را ترک نکرده و هنوز هم در آنجا به سر می برد، در یک گفت و شنود اختصاصی با خبرنگار پایگاه اینترنتی { روزنگار} در مورد شخصیت و کارکرد های علمی ـ فلسفی و فرهنگی حکیم ناصر خسرو بلخی، ضمن اظهار مطلب بالا به گونه ی زیر توضیحات ارایه می نماید:

 

 این باستانشناس جوان، در برابر این پرسش که، ناصر خسرو را چگونه می شناسد، چنین میگوید:

  ـ ناصر خسرو به عنوان یک مقام مذهبی معرفی و شناخته شده است.

علاوه بر این مردم او را بیشتر بر اساس، اشعار، سفر نامه و مرقد او که در دره ی یمگان بدخشان موقعیت دارد و با عرصه ی کاری ما ارتباط دارد می شناسند/ می شناسم.

 

این دانشمند، فیلسوف، شاعر و سخنور فرزانه ‌ی جغرافیای فرهنگی ما، ابو معین حمید الدین ناصر بن خسرو بلخی، در سال ۳۹۴ ه ـ ق مطابق به ۱۰۰۴ میلادی در قبادیان، از نواحی بلخ دیده به جهان هستی گشوده است. در دوران جوانی علوم متداول زمان را آموخته و روش منطقی در سخن، ذوق سلیم در شعر و ذهنی تند در درک مسائل داشته است.

سید حسین برهانی

از نگارگری و مصوری بهره مند، در دبیری، سخنوری و فن بیان پرمایه و با تبحر بوده  و قرآن کریم را از بر کرده است. در انتخاب ذوقی و در وصف مهارت ویژه داشته، در گزیدن کلمات و به کار بردن عبارات میانه رو بوده و در نویسندگی به دنبال بیان مقصود با روشنی تمام و نازکی خاص است نه با سخن آرایی. به معتقدات خود مومن و به منش خویش معتقد است. در باره‌ ی علوم فرا گرفته اش چه زیبا می فرماید:

 

نماند از هیچ گون دانش که من زان              نکردم استفادت بیش و کمتر

 

دوران زنده گانی این شخصیت بزرگ سه مرحله را در بر می گیرد، که عبارت از تولد الی ۴۲ سالگی، از ۴۲ الی ۵۰ سالگی و از ۵۰ الی در گذشت می باشد.

پس از کودکی در دوران نو جوانی به فراگیری علوم و دانش روز پرداخته، در کسب فضائل و آموختن فنون ادب رنج برده، علوم عقلی و نقلی؛ به ویژه علم حساب، نجوم و فلسفه را آموزش دیده و در کلام و حکمت مستألهین تبحر پیدا کرده و در کسب اطلاع از مذاهب و ادیان کوششی به کار برده است.

او تا چهل سالگی دبیری است، فاضل و برخوردار از منصب دیوانی و شغل در باری. در درگاه سلاطین غزنوی و سلجوقی راه داشته و در میان همگان شهره بوده و از بزرگان متبحر لقب ادیب و دبیر فاضل یافته است. 


دودمان و خاندانش مقیم بلخ اند، با خانه و ضیاع و عقار، خاندانی از خواجگان محتشم. خود کارگزار و دبیر و عامل و مستوفی است و برادرش خواجه ابو الفتح عبدالجلیل در دستگاه وزیر امیر خراسان خدمت می کند.


دور نخست زندگی این دانشمند فاضل در سفری که از شهر مرو با شغل دیوانی، در ربیع الاول سال ۴۳۷ ه ـ ق به پنج ده مرو الرود و سپس به جوزجانان می رود و یک ماه آنجا به شغل دیوانی و به کار آب می ماند، به پایان می رسد. همین جا است، که به گفته خودش خوابی می بیند و از خواب چهل ساله بیدار می شود.

خواب بیدار گر:

 ناصر خسرو می گوید: از مرو به جوزجان رفته، نزدیک به یک ماه آنجا بودم و پیوسته شراب می خوردم. شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت: «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر بهوش باشی، بهتر».


 من جواب گفتم که «حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت، که اندوه دنیا کم کند».

 جواب داد که: «بی خودی و بیهوشی راحتی نباشد؛ حکیم نتوان گفت کسی را که، مردم را به بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش بی افزاید».

 گفتم که «من این از کجا آرم؟»


 گفت: «جوینده یابنده باشد» و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت.

 چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود، بر من کار کرد و با خود گفتم که، «از خواب دوشین بیدار شدم، اکنون باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم».

اندیشیدم که تا همه افعال و اعمال خود بدل نکنم فرح نیابم». پس از این خواب ناصر خسرو توبه کرده و به مرو رود می رود و از کار دیوانی معافی خواسته و به نیت سفر قبله حرکت می نماید.

بیرون شدن از مرو در نوبت دوم، آغاز سفر هفت ساله اوست که، در ۲۳ شعبان ۴۳۷ هجری قمری اتفاق می افتد و حاصل آن سفر نامه وزین این دانشمند بزرگ می باشد، که تا هنوز به چندین زبان زنده دنیا ترجمه و نشر شده است.


سفری که از شهر مرو به سرخس، نیشاپور، بسطام، سمنان و از ری به ده قوهه و قزوین می رود و از راه بیل و قپان، خرزویل و برزخیل که آنرا بردنجیر می دانند به خندان و شمیران می رسد و از آنجا به سراب و سعید آباد گذشته و به تبریز می رود و از راه مرند و خوی و برکری، وان، وسطان و اخلاط به بطلیس و قلعه قف انظر و موضع مسجد اویس‌قرنی، ارزن، میافارقین، آمد و دیار بکر و حران، قرول، سروج، منبج رفته از آنجا به حلب، جند قنسرین، سرمین، معرت النعمان، کویمات، حمات، عرقه، طرابلس، قلمون، طرابرزن، جبیل، بیروت، صیدا و صور به عکه یا عکا می آید و به دیدار کوه مشاهد انبیا و نواحی طبریه که خارج از مسیر است می رود و سپس از راه حیفا، کنیسه و قیساریه، کفرسابا و کفر سلام به رمله و ده خاتون و قریه العنب رفته سر انجام در پنجم رمضان ۴۳۸ هجری قمری به بیت المقدس می رسد.


او از قدس به مکه می رود و از راه عرعر و وادی القری و مدینه و از همان راه به طریق شام به قدس باز می آید و سپس از آنجا به رمله مراجعت می کند و به عسقلان و طینه می رود و با کشتی به تنیس رفته و از آنجا در شاخه شرقی رود نیل با کشتی به صالحیه و قاهره وارد شده به اسکندره و قیروان سفر می کند.

 دوباره از قاهره به راه قلزم و بندر جار که محاذ مدینه است مدینه النبی و خانه کعبه را زیارت می کند و از همان مسیر باز می گردد و سپس از راه آبی نیل با کشتی اسیوط و اخمیم به قوص و اسوان می رود و به صحرای سودان در می آید و از ضیقه و موضعی به نام حوض می گذرد و به بندر عیذاب می رسد.

سپس از راه دریای سرخ به جده و مکه می آید و این نوبت شش ماه در مجاورت خانه خدا به سر می برد. آنگاه از مکه به موضع بئر حسین بن سلامه و طائف و حصارک خانه لیلی و مطار، ثریا، جزع و سرزمین بنی سواد و سربا به فلج وارد می شود و چهار ماه در این سرزمین سرگردان می ماند، تا سر انجام با کاروانی به یمامه می رود.

از آنجا به لحسا و سپس به بصره در می آید و از راه رود سفر خود را ادامه داده، شاطی عثمان و ابله را پشت سر نهاده و با کشتی از کنار عبادان به خلیج فارس آمده و سر انجام به بندر مهروبان می رود و از آنجا به ارجان می رسد.


از طریق لوردغان و خان‌لنجان به اصفهان وارد می شود و به راه هیثم آباد و کوه مسکیان به نائین می رسد و ده گرمه در ناحیه بیابان را می بیند و از ده پیاده یاد کرده، سپس از رباط زبیده به چهار ده طبس و رستاباد می رسد و به طبس در می آید و به رقه، تون، قاین و سرخس می گذرد و از راه رباط جعفری و رباط عمروی و رباط نعمتی به مروالرود وارد می شود و متعاقباً به راه آب گرم و باریاب(فاریاب) و سمنگان و سه دره بلخ، دستگرد، میان روستا و پل جموکیان را پشت سر گذرانده روز سه شنبه ۲۶ جمادی الآخر سال ۴۴۴ هجری شمسی  به بلخ می رسد، که سفر او بعد شش سال و هفت ماه و بیست و دو روز پایان می یابد.

حاصل این سفر هفت سالۀ حدود سه هزار فرسنگی یادداشت‌های نفیس و ارزنده‌ ای است، که روزانه از دیده ‌ها و شنیده ها برداشته است. دور دوم زندگی این دانشمند بزرگ با ختم این سفر به پایان می رسد.

 پس از پنجاه سالگی دور سوم زندگی او آغاز می گردد. به نظر می رسد، بعد از اتمام سفر مدتی مقیم بلخ بوده و یادداشت‌ های سفرش را تنظیم نموده، سپس به دعوت و نشر طریقه فاطمیان می پردازد، که منجر به تبعید و گریز او از شهر بلخ می گردد.


در این مرحله او حجت خراسان است و مقام حجتی دارد، مقامی که در میان درجات هفتگانه فاطمیان مرتبه سوم است، که عنوان نائب امام را داشت. گفته می شود؛ او از جانب خلیفه فاطمیان ابوتمیم معد بن علی ملقب به المستنصر بالله (۴۲۸ ـ ۴۷۸ هجری ـ قمری) مامور دعوت مردم به طریقه اسماعیلیه و بیعت با فاطمیان در خراسان و سرپرستی شیعیان این دیار شده است.

همچنان در این دوره زندگانی او از لحاظ تصنیف، تألیف و شعر سرایی پر مایه می باشد، اما در خدمت نشر عقاید فاطمیان قرار دارد. در کار دعوت بسیار موفق نیز بوده است؛ از همین سبب، در میان اهل سنت مخالفانی او افزونی یافته و نا گزیر می گردد به سبب خصومت ‌های علنی آنان، غوغای عامه و شاید هجوم بر ضد وی، بلخ را ترک و به دره ی یمگان و کوه ‌های دشوار گذر بدخشان پناه برد. طوریکه خودش ابراز میدارد: من مرد دبیر پیشه بودم و از جمله متصرفان در اموال و اعمال سلطانی و به کارهای دیوانی مشغول بودم و مدتی در آن شغل مباشرت نموده، در میان اقران شهرتی یافته بودم. او پس از این دوران سفر طولانی راه که منجر به نگارش سفر نامه وزینش گردید پشت سر گذراند؛ در این سفر با فرهنگ‌ ها و سرزمین‌ های گوناگون آشنا شده و با رفتن به دربار فاطمیان به مذهب اسماعلیه گرایش پیدا کرد و همین مسئله اسباب اقامت او در یمگان بدخشان را فراهم نمود.

از غوغای عوام و آسیب دشمنان به مازندران که بدون شک بدخشان را در نظر داشته است، پناه می برد. به سبب اقامت در این سرزمین در کنار یمگان از مازندران چنین نام می برد:

 

دوستی عترت و خانۀ رسول             کرد مرا یمگی و مازندری

 

در جای دیگر می فرماید:

 

برگیر دل ز بلخ و بنه تن ز بهر دین             چون من غریب و زار به مازندران درون

 

سر انجام این دانشمند بزرگ در سال ۴۸۱ هـ ق مطابق به ۱۰۸۸ میلادی در یمگان بدخشان، جایی که بهترین و بیشترین آثارش را در آنجا به پایه اکمال و تصنیف رسانیده است؛ براساس تاریخ قمری پس از ۸۷ سال و بر اساس تاریخ میلادی به عمر ۸۴ سالگی در گذشت.

 

 پرسشی را که، چرا مردم محل قبر ناصر خسرو را به عنوان یک مقام مذهبی به یک زیارتگاه مردمی تبدیل کرده اند؟ چنین پاسخ میدهد:

 

از آنجاییکه ناصر خسرو بلخی از جمله‌ شعرا، دانشمندان و متفکران متبحر تاریخ و جغرافیای فرهنگی ما به شمار میرود؛ در میان پیروان مذهب اسماعیلیه به عنوان حجت خراسان و در میان دیگر اقشار جامعه به عنوان شاعر، ادیب و دانشمند از احترام ویژه برخوردار بوده و مردم از تمام نقاط بدخشان و دیگر ولایات به زیارت او می آیند.

 

در دورانی که دانشجوی رشته باستان شناسی در دانشگاه کابل بودیم، با جمعی از دوستان از مقبره ناصر خسرو دیداری بعمل آوردیم، که متاسفانه در آن زمان آسیب‌ ها و خطرات جدی بنای ساختمان زیارت ناصر خسرو را به تهدید روبرو ساخته بود.

 

از نگاه آقای برهانی، زیارت یا همان ساختمان بالای مقبره ناصر خسرو بلخی، آن طوریکه مردم به آن ارج می گذارند، مورد توجه دولت ها نیز قرار داشته است. او این مساله را چنین شرح میدهد:

 

متاسفانه در در طول سالیان گذشته بناهای تاریخی و ساحات باستانی بدخشان مانند دیگر ساحات باستانی افغانستان به سبب نا امنی و عدم دسترسی نهادهای ذیربط در معرض خطرات و آسیب های جدی قرار داشته و حتی برخی از ساحات مورد کاوش‌ های غیر قانونی و غارت قرار گرفته اند. اما در این میان به مقبره ناصر خسرو توجه صورت گرفته و مورد بازسازی و مرمت قرار گرفته است.

 

 از این باستانشناس جوان می پرسیم که:

 آیا بنای یادگاری یا همان ساختمان زیارت ناصر خسرو، به حیث یک آبده قریب یک هزار ساله ای تاریخی، از سوی اداره های آبدات تاریخی، مورد تعمیر و ترمیم قرار گرفته است یا که این کار هم به دوش مردمان محل و پیروان راه او بوده است؟ او در زمینه چنین میگوید:

 

خوشبختانه در سال ۲۰۱۱ بنای مقبره ناصر خسرو سروی و پروژه سازی شده و در سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ از جانب موسسه فرهنگی آغاخان تحت نظارت وزارت اطلاعات و فرهنگ مورد بازسازی و مرمت قرار گرفته است.

در پایان از مردم فرهنگ پرور بدخشان، به ویژه یمگانیان گرامی که سالیان درازی توجه جدی در راستای نگهداری و حفاظت مرقد این شخصیت بزرگ داشته اند؛ قدردانی نموده توجه بیشتر شان را خواهانم.

 

از اداره محلی بدخشان و ولسوالی یمگان احتراماً تقاضا می نمایم، در راستای حفاظت بنای مقبره این دانشمند بزرگ توجه جدی نموده و از صدمات ناشی از فعالیت ‌های سود جویانه دشمنان فرهنگ و تاریخ جلوگیری نمایند. این مسئله را به خاطری یاد آور شدم، که متاسفانه در طول چند دهه‌ ی اخیر بسیاری از آبدات تاریخی، مقبره‌ های شخصیت‌ های بزرگ فرهنگی و مزارات بازمانده از گذشتگان ما توسط افراد سود جو، فرصت طلب و جاهل که دشمنان اصلی تاریخ و فرهنگ ما اند، به دلیل اینکه گویا در این مکان‌ ها گنج یا خزانه باشد، کندنکاری شده اند؛ بی خبر از اینکه در حقیقت گنج عظیم و بزرگ همان بنای ساختمانی است، که توسط ایشان از بین برده می شود. بیایید دست به دست هم داده از میراث‌ های تاریخی و فرهنگی خویش پاسداری نماییم.

 

{روزنگار} ناروی

www.roznigar.com


 

بانو ناطق: نماد دانش، شعر و تعهد اجتماعی

 

بانو ذوفنون حسام ناطق، یک تن از زنان روشنفکر و پیشتاز میهن ما است. این بانو زاده ی یک خانواده ی فرهنگی سرزمین فضل پرور بدخشان و فرزند شاعر خوش نام و نشان زبان فارسی، شادروان عبدالستار ناطق، می باشد.

بانو ذوفنون حسام، آموزش های عالی دانشگاهی خویش را، در دانشکده ی ادبیات  و علوم بشری دانشگاه کابل، تا مقطع کارشناسی ارشد «ماستری» به پایان رسانیده است.


روزنگار ـ ناروی

۳۰ اکتبر ۲۰۲۳


 بانو ناطق افزون برداشتن سمت معتبر استاد دانشگاه و آموزگار، مدتی را در مربوطات وزارت زنان افغانستان، از جمله، به عنوان رییس اداره ی ولایتی این وزارت در زادگاه خود «بدخشان» نیز کار کرده است.

این بانوی فرهنگ پرور، در باره ی شخصیت فردی، شعرو زنده گی شاعر شهیر زبان فارسی، مخفی بدخشی، پژوهش های زیادی انجام داده و در این موارد آثار و مقالات زیادی نوشته است.

نشریه ی اینترنتی {روزنگار} در باره ی دیدگاه های اجتماعی، ادبی و شعری بانو ناطق و همچنان در مورد کار کرد های ایشان در موارد بالا با، او مصاحبه ی مفصلی دارد که، آرزومندیم  مطالعه ی آن برای خوانند گان ما دلچسپ و اطلاعاتی باشد.

پرسش:

روزگاری بود که، شما کرسی نماینده گی وزارت امور زنان افغانستان را در ولایت بدخشان دارا بودید.


ـ میتوانید بگویید که:


ـ آیا وزارت امور زنان و نماینده گی های ولایتی آن واقعاً نهاد هایی بودند که، در حیات زنان کشور نقش موثری داشتند، یا چطور؟

ـ آیا به فکر شما، نبود این اداره در زنده گی امروزی زنان یک خالیگاه و یک ارزش گم شده است؟ 


پاسخ :

وزارت امور زنان با نمایندگی های ولایتی خود، یک آدرس مشخص برای زنان بود. این اداره خود را مسوول توسعه ی حقوق مشروع زنان در کشور ورعایت قانونیت درزندگی انها در ساحه ی فعالیت خود می دانست.

از آن جایی که، قشر زن در برگیرنده ی همه لايه ها و طبقات جامعه می باشد و دایره خدمت به آن وسیع است، وزارت امور زنان به عنوان یک وزارت پالیسی ساز، نظارت کننده  و هماهنگ کننده،  در جهت بهبود وضعیت صحی، اجتماعی، اقتصادی ، سیاسی و حقوقی زنان فعالیت میکرد. این وزارت با ارایه ی پلان کاری به دولت،  مسایل زنان ونگرانی های آنان را شامل تمام عرصه های کاری دولت  میساخت. 


وزارت امور زنان و ریاست های ولایتی آن، به عنوان همکار تخنیکی ادارات دولتی خدماتی از چگونگی ارائه خدمات از این شش بخش که شامل پلان کاری بود ، (مشارکت سیاسی زنان، تعلیم و تربیه، صحت، انکشاف اقتصادی، امنیت و حاکمیت قانون و حقوق بشر) نظارت می کرد ودر ضمن برنامه ها یی نیز از طریق نهادهای غیر دولتی هم اجرا میشد.

وزارت امور زنان شماری از خدمات را در راستای ارتقای سطح آگاهی و بلند رفتن ظرفیت زنان ، آموزش مهارت های حرفوی، بازاریابی برای محصولات انها و حمایت از زنان آسیب پذیر را، از طریق راه اندازی کمپاین ها، تهیه و چاپ نشریه ها، اعمار باغهای زنانه، تدویر ورکشاپ ها و سمینار ها، تدارک نمایشگاه ها، مشوره وبررسی قضایا و شکایات زنان حمایت از زنان آسیب پذیر نیزاراِيه می کرد.


وزارت امور زنان با ریاست های ولایتی تلاش کرد تا، کارهای مفید و مؤثری به نفع زنان کشور انجام شود و آنها از احتیاج، فقر، بیسوادی، بیکاری، بیماری، محرومیت، ظلم و خشونت، نجات یابند.هویت شان نهادینه شود.  نکاح نامه، تذکره و سایر اسناد هویتی داشته باشند. روز به روز ظرفیت و سهم گیری زنان با هموار ساختن زمینه بیشتر شد. زنان پژوهشگر، وکلاء مدافع، قاضی، فعالین صلح، مشاورین، تکنالوژیست و... همه مشغول فعالیت بودند. فیصدی داکتر، استاد کارمند ان زن در نهادهای دولتی و غیر دولتی افزون گردید .

پس وزارت امورزنان یک نیاز بود  و زنان  در هر شرایط به یک آدرس مشخص نیاز دارند تا، از آن طریق صدای زنان شنونده داشته باشد.

پرسش:

طوریکه ما خبر داریم، شما در پهلوی کار های دیگر فرهنگی خویش ، اثری دارید، در مورد (ابعاد شخصیت شاعر معروف زبان پارسی، بانو سیده مخفی بدخشی).

ـ میخواهیم، بپرسیم که، شما به عنوان یک بانوی اکادمیک و یک استاد دانشگاه و درعین زمان، همجنس و هم دیار مخفی بدخشی، از شخصیت و ویژه گی های او، در کل، چه نوع تعریفی دارید و نقش ایشان را در تنویر اذهان و بیداری زنان، آنوقت و اکنون، بدخشان و خراسان چقدر موثر می دانید؟

پاسخ :

سرود گری که با عشق زاده شد و با عشق زنده گی کرد و با عشق مرد. این زن مخفی بدخشی، دختر میر محمود شاه از میر های بدخشان است. با آنکه  او در یک خانواده اشرافی پا بدنیا گذاشت ولی، زنده گی اش سراسر تراژیدی وغم بود. آواره گیها و مسافرتها و سختی های زیادی دید. در غربت به دنیا آمده و در غربت بزرگ شده است.  از اینرو شخصیت اش دارای ابعاد اجتماعی، سیاسی عرفانی و ادبی است. ابعاد مختلف شخصیت مخفی را از دیوان شاعر و آنچه که معاصران او درباره ی او نوشته اند، میتوان دریافت .

مخفی بنابر انتساب  به خاندان میرهای بدخشان از احترام وسیع ای برخوردار بود.  چون شاعر بود، شهرت یافت و چون مجرد زنده گی کرد ,موقع یافت که در مسائل اجتماعی اشتراک نماید و به حیث یک سیاست دان تبارز کند و از پشت چادرها و دیوارها از هزار زن بی نام و نشان نماینده گی نماید.

 

جای تعجب است اگر، بگوییم که درنیمه نخست همین سده درسراسر کشور ازجمله شش ,هفت میلیون زن، درفرهنگ وادبیات سه زن رامیتوان شناخت، یکی همین مخفی بدخشی دوی دیگر مستوره غوری ومحجوبه هروی ویادی ازعایشه درانی گذشته ها با مخفی هندی و رابعه بلخی میشد و آنچه وحشتناک است، این می باشد که، میلیونها انسان و استعداد را سلطه مرد سالاری و پدر شاهی محکوم به بی نامی و بی نشانی ساخته بود. با آن هم مخفی خوشبخت بود که، نهضت جدید معارف نسوان را مشاهده کرد و نخستین مکتب دخترانه ی بدخشان در زمان حیاتش به نام خودش مسما گردید.  من سر افرازم که، نه سال دوره آموزشی ام را در آن مکتب گذشتانده ام وهمواره نام او انگیزه ای برای رشد شخصیت دختران این دیار بوده است.

 

در زمان کاریم در وزارت امور زنان، مجله ی {آرمان مخفی} ارگان نشراتی ان ریاست را که، از جانب من تاسیس شده بود، نخست به شکل ماهنامه و بعدا به شکل فصل نامه {از سال ۱۳۸۵ تا سال ۱۳۹۵ به نشرات خود ادامه میداد} مدیریت میکردم.

 

خوشبختی دیگر مخفی در این بود که، در زمان زنده گی اش آن آرزو و  آن آرمان هایی را که، بخاطر ترقی و پیشرفت زنان در دل می پرورانید، تا اندازه ای برآورده ساخت .

چنانکه خودش مینویسد :

 

"خوشبختم که، زنده ام، آرزوهای  را که، سال ها درپیشرفت تعلیم وتربیه ی طبقه نسوان دردل می پروردیم الآن مشاهده میکنم. با وجود یکه فعلاً عمر این ضعیفه ناچیز، به هشتاد رسیده  و ضعف پیری اعصاب و اعضای مرا خسته ساخته اند، اما، شوق و علاقه  ای که، به معارف داشته ام ازخدای متعال نیازمندم که تمام طبقات کشورم را نصیب شود. طبقه نسوان را  که، در حقیقت عضو قوی و رکن مهم جامعه و عالم بشریت است پیش رفت های شایانی بخشد."

 

در نامه ای که، به محبوبه هروی مینویسید در آن از آزادی زنان چنین اظهار رضایت مینماید:

 اگر ما به زندان مردان و عصر و زمانه گذشتاندیم، جوانی را به پیری رساندیم. گذشته گذشت. اکنون بعد ازچهل سال انتظار دختران وخواهران ما ازنعمت آزادی برخوردار میشوند .

 

از گفته ی بالا بر می آید که، مخفی از زنده گی ناراضی و ناشاد بوده است و برای تسکین آرامش به دامن هنر می آویزد و با شعر اندوه خویش را باز تاب میدهد.

سیمای شاعر در بیشترین غزلها یش آشفته وغمگین است، چنانچه درین شعر میخوانیم که گفته است:

 

بگذشت دور راحت و شد آشکار  رنج         قسیم ما است زین فلک بی مدار رنج 

هرشام صد غمم رسید و صبح صد ستم       چو من ندیده هیچ کسی از روزگار رنج

بی  رنج  و غم  فرو نبرم آب در گلو        چشمان  من بود  خجل و  شرمسار رنج

 

مخفی بنابر ساخت ناسالم اجتماعی بارسالت اجتماعی که دارد خود را رنجور و نا شاد احساس میکند. شاعر با احساس و علاقمندی رفاه و اعتلای جامعه همیشه از رنج دیگران رنجور شده است و آنها را اندوه خود دانسته است. بیشترین غزلیاتش بانکته های جدی ومهم اجتماعی پایان میابد .

 

در مخمس بر غزل شاه مراد شاهی نارضایتی شاعر از وضع زمانه و اجتماعی که در آن بسر می برد دیده میشود که، بخشی از این مخمس چنین است.

 

عمر بگذشت  نشد شاد دل  نا شادم

مصرع حافظ شیراز خوش آمد یادم

یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم

کاش این نکته نمیداد  به یاد  استادم

که درین ورطه غم هیچ  نمی افتادم

 

این چه عمریست  که نبود  اثر از عدل تمیز

هنر و فضل و خرد خوار بود و جهل عزیز

همه جا عربده و جنگ و جدال است و ستیز

وه  چه  دوریست پر افسانه و  عبرت   آمیز

کاش!  حساس  نمی بود،   دل     نا شادم

 

شادمانی   نبود  هیچ   در این  غم  خانه

نبود  امید  وفا  از  خود  و  از  بیگانه

صدق و اخلاص کنون نیست بجز افسانه

عمر ها شد که من   زار به  یک  پیمانه

خون دل  خورده دراین دیر خراب آبادم

 

در پهلوی این شکوفائی ها، شاعر رنجور، احساس مردم دوستی قابل ستایشی دارد .

او نیاز انسان را باوجود دیگر انسانها به نزدیکی و دوستی شان و نیاز فرد را به جمعیت بخوبی احساس میکند و در پهلوی آن ضرورتی را که، انسان گاه گاهی به روکردن به دنیا ی درون خویش دارد، نیز صادقانه درغزلهایش بازتاب داده است. چنانچه در غزلی به این مطلع:

 

دوستان با که دهم شرح غم تنهایی                عاقبت کرد خرابم الم تنهایی

 

از جدایی یاران شکوه دارد. معلوم است که شاعر این غزل را در غربت سروده است. اشعار دوره غربت شاعر اشعاری ست پر از سوز و گداز سرشار از عشق  و زمانی هم که  از علاقه مندی اش به انسان سخن میگوید. از یاد شهر و دیار خود غافل نیست چنانچه، در این شعر با این مطلع :

 

شام هجران بسکه یاد آن لعل خندان میکنم

در خیالش  ملک کابل را  بدخشان میکنم

 

تلخی های که در دوام عمر او را تنها نگذاشت، نتوانست خوش بینی اش را دربرابر مردم اجتماع وزنده گی خدشه دار کند و زمانیکه بعد از سی سال غربت در تبعید و با از دست دادن پدر و برادر جوان  به بدخشان برگشت خوش بینانه سرود:

 

عمریست که بودم به دل ارمان بدخشان

صد شکر رسیدم  به  گلستان  بدخشان

 

مخفی بیست و چند سال را در حبس و تبعید و تجرید با خانواده اش  بسر برد. دوره کودکی اش در تاشقرغان گذشت. در یک ساله گی پدر را از دست داد و در هشت ساله گی به کند هار رفت. بعد از بیست سال زنده گی در شهر کند هار به کابل برگشت ودردامنه های علی آباد به زنده گی و تبعید ادامه داد. بعد ازچندی به شهر خویش برگشت و در دامنه ی رودخانه ی  کوکچه، در قریه قره قوزی، جای برای زنده گی کردن آماده ساخت.

 

در غربت شاهد مرگهای پر آرمان پدر و برادران جوان ش بود. این مسافرت ها وآواره گی ها وسختی ها درتکامل شخصیت سیاسی مخفی اثرات عمیق به جای گذاشت. چنانکه شاه از نیامدن او به حضور خویش تعجب میکرد. شخصا به خانه اش رفت و او مثل یک شاهدخت مغرور جز ادب معمولی با وجود تاکیدات استاد خلیلی انجام نداد.

 درعوض مدح او را متوجه پس مانی و ویرانی بدخشان ساخت و با صراحت گفت که، به این کلبه ویرانه به این ولایت عقب مانده خوش آمدی!

 درحالی که این خلاف رسوم سخن زدن در حضور شاهان است. مخفی این متانت و این غرور و وقار را از پدران و خاندان بزرگ خود به ارث برده بود؛ چنانچه در شعر زیرین انعکاس این غرور منحصر به فرد او کاملا آشکار است:

 

گرچه مسکین و غریبم بوریا خویش را        کی برابر بافراش تخت شاهان میکنم

 

مخفی رفتار و کردار زور گویان را نمی پسندید. با والی های قهار و حاکمان ظالم برخورد سرد و اندرز گویانه داشت و به آنها چنین گوش زد میکرد:

 

 بادولت سه روزه مشوغره چوبلبل       دوران گل وعیش جهان پابه رکاب است

 

کارمندان بی قید و سر ولایات همه از او حساب میبردند و او داستان های طولانی حکمرانی و فتوحات پدرش را، با وجود ممانعت ها دلیرانه بیان میکرد. مخفی در شرایط ناهموار و پیچیده ای در جامعه مردسالاری توانست با سروده های سحر آفرینش، نقش زن را به عنوان یک هسته گرامی و دوست داشتنی درمیان مردم تعین وروشن کند و برای آنانیکه به زن ارزش قایل نبودند، بفهماند که، زن موجودی اضافی و بی مقدار نیست. بلکه زن میتواند در اجتماع سهم ارزنده یی را داشته باشد.

 

پرسش:

 

میگویند؛ مخفی شاعر هم عصر فرخ فرخزاد بود. شما به عنوان بانو ای که، در هنر شعر و شاعری هم دست بالایی دارید، بین اشعار و انگیزه های شعری فرخ فرخزاد و مخفی چه تفاوت ها و چه  مشابهت هایی را می بینید؟

 

پاسخ:

 

تفاوت و مشابهت در اشعار دو شاعر نامدار زبان پارسی مخفی بدخشی و فروغ فرخزاد از یک طرف ارتباط به نحوه ی جهان بینی، عقاید و افکار و زاویه های ی دید شان دارد و از طرف دیگر تفاوت عمده سبک شعری آنهاست.

مخفی از همان اسلوب و قالب کلاسیک شعری استفاده میکرد که، شاعران کلاسیک قبل از او استفاده می کردند. فروغ به شیوه ی جدید وسبک مختص به خود شعر سروده است . هرچند شاعران زیادی مانند نیما، نادر پور و.... مورد علاقه اش بودند، اما سبک انها چندان برایش تاثیر پذیر نبود. مخفی در حقیقت خود صاحب سبک بود و ما شاهد نو آوری های زیاد در اشعارش هستیم.

 

فروغ مطابق شرایط زنده گی ایران شعر سروده و مخفی مطابق شرایط محیط زنده گی و وطن خود. فروغ ذوق به خصوص خود را داشته و از عشق و عاشقی به نحو ویژه حرف زده و اما، مخفی به نحوی دیگر.


روی همرفته هر دو شاعر از ناملایمات اجتماعی سخن گفته اند  و در شعر عاطفه و احساس خود را صمیمانه بیان کرده ‌اند. اوضاع نابسامان سیاسی و اجتماعی روزگار شان، عدم توجه به زن، از دست دادن عزیزان، یاد زاد بوم ، یاد دوستان، عشق و...را در سرود های هر دو شاعر می توان یافت ولی، شیوه ی بیان شان متفاوت و هریک ویژه گیهای خاص خویش را دارند.

 

 از سوی دیگر، اشعار مخفی دارای ویژه گی های اخلاقی است. اندیشه و شعر او از عاطفه و احساس لطیف و نفس پاک او مایه می گیرد. او بیشتر غزل سروده و غزلیات اش  آوای دل و شور عاشقانه دارند. شعر عاشقانه ی مخفی گویا پیشگفتار وحاشیه ی است بر مطلب اجتماعی و گاهی در سراسر غزل پند و اندرز می دهد و راهنمایی می کند

چون یار جدا می شود ایدل همه خون شو 

 یک قطره ای  آخر زره دیده برون شو 

 گردون همه دون پرور و هم سفله نواز است

یک چند  به اوضاع جهان  بنگر و خون  شو   

 در بحر رود    بحر شود  قطره  ی  ناچیز

ای کم توهم از خویش برون آی و فزون شو

 

در این غزل دیده میشود که، شاعر ازمطلع عاشقانه به مطلب مهمی انتقال میکند. از گردون دون پرور شکایت نموده مردم را متوجه بیداد گری های اجتماعی مینمایند و در بیت سوم به خاطر خوشبختی انسانها ازعرفان کمک میجوید.

 

در شعر فروغ هم عاطفه و احساس از ارکان جدا ناشدنی است. اشعار اولی اش عاشقانه و این عشق شخصی و بازتاب حس ها عاطفه ها و اندیشه های او به زبان ویژه است .چنانچه دراین شعر:

 

تو را می خواهم و دانم که هر گز

به  کام  دل  در  آغوشت   نگیرم

 

همه عناصر شعر او با عواطف زنأنه پیوند خورده بود. او خودش را در شعرهایش مورد خطاب قرار می دهد

از زندگی خصوصی خود با صداقت صحبت می کند. آشکارا حرف خود را می‌زند. تلاش می کند تا زنان را در راه رسیدن به ذهنیت و نگرش عاطفی یاری رساند. پیش از فروغ هیچ شاعری از عواطف زنان سخن نگفته بود. او مسایل مختلف زندگی را با جهان بینی سرشار از عاطفه نگریست و با شعر هایش در مقابل قوانین اجتماعی طغیان و اعتراض کرد.

اشارات اجتماعی چون گریز از دروغ و ریا و تمایل به راستی ازجمله مشابهت های است که، در شعر هر دو شاعر دیده می شود.

پرسش :

شما خود دانش آموخته ی دانشکده ی ادبیات و علوم بشری دانشگاه دولتی کابل، در سال های پیش از حکومت مجاهدین و طالبان هستید. در دوره حکومت آقایون، برهان الدین ربانی، حامد کرزی و اشرف غنی، موسسات آموزش های عالی فراوان، دولتی و خصوصی، تحت نام { دانشگاه} در کابل و ولایت های کشور تاسیس شدند. شما به عنوان یک استاد و یک پروفسور دانشگاه، بین آن دو دانشگاه پیش از آغاز بحران ها { دانشگاه کابل و پوهنتون ننگرهار} از لحاظ، شکلی، درسی، کیفی و کاری، تفاوت هایی را می بینید، یا نمی بینید؟

پاسخ:

 دانشگاه کابل نخستین نهاد آموزش عالی وبزرگترین، قدیمترین و معتبرترین کانون علمی در افغانستان می ‎باشد که، در سال ۱۳۱۱خورشیدی تاسیس شد.  این دانشگاه بنیاد تحقیق را در چوکات «مرکز تحقیقات علمی» درسال ۱۳۴۲ ایجاد نمود و تا سال ۱۳۷۰ منحیث یک ارگان علمی مطابق ستانداردهای بین المللی فعالیت می نمود .  این نهاد علمی آموزشی تا سال ۱۳۵۷ خورشیدی یعنی، تا قبل از درگیری جنگ های داخلی، از دانشگاه های معتبر دنیا شناخته می شد.

بسیاری از کشورهای اروپایی، آمریکایی و آسیایی برنامه های دوجانبه و چند جانبه ا‌ی را به منظور تبادل استاد، دانشجو و اشتراک گذاری مواد درسی با دانشگاه کابل دارا بودند و دانشجویان افغانستانی و خارجی برای کارهای پژوهشی خود به کشورهای یکدیگر سفر می‌کردند.



از سال ۱۳۵۷که آغاز ورود من منحیث محصلی به دانشگاه بود، با وجود ناامنی و درگیری جنگها، استادان زیاد به خارج جهت تکمیل تحصیل و اخذ سند ماستری و دکترا فرستاده میشدند. شماری از استادان خارجی از کشورهای مختلف به ویژه روسیه در تدریس استادان و شاگردان سهم می ‌گرفتند. کورس های آموزشی زبان در خود دانشگاه دایر می شد )من هم سال سوم بعد از تقرر در دانشگاه، کاندید بورسیه کشور آلمان شدم و یک سال کورس زبان آلمانی را در افغانستان فرا گرفتم .(در این دهه در مقطع ماستری و دکتورا یک سفر جدید را دانشگاه کابل آغاز نمود. استحکام و ثبات جدید موفقیت را از آن خود کرد، یعنی علاوه بر بورسیه های خارجی در داخل کشور برنامه ماستری آغاز شد. (من نیز ازجمله ی دانشجویان داخل خدمت در مقطع ماستری «کارشناسی ارشد» همان دوره هستم. (چون نسبت مشکلات خانواده گی به آلمان نرفتم.)


دانشگاه کابل در کنار محصلان داخلی، برای شماری از محصلان خارجی نیز خدمات تحصیلی فراهم کرده بود. جوانانی از کشورهای فلسطین، ایران، کو ریا و پاکستان و هند برای ادامه تحصیل به افغانستان سفر می کردند، پیش از شمولیت به دانشکده های مختلف مدت شش ماه زیر نظراستادان دانشکده ی زبان وادبیات زبان را فرا می گرفتند.


هرچند در طی چهار دهه درگیری وناامنی برخی از استادان و شماری از دانشجویان دانشگاه کابل کم کم از دانشگاه فاصله گرفتند. با انهم این دانشگاه به عنوان بزرگ ‌ترین دانشگاه افغانستان، بیشترین تعداد محصلان ، استادان و دانشکده ها را داشت .

ولایت ننگرهار هم  یک ولایت پرجمعیتی بعد از ولایت کابل است. دانشگاه دراین ولایت  در سال ۱۳۴۱ یا 4۴۲ تاسیس شده است. در این سال ها اوج جنبشهای دانشجویان دانشگاه کابل ومرکز فعالیتهای اجتماعی وسیاسی بود .


هرچند تفاوت دانشگاه کابل و جلال اباد از گفته های بالا واضح است ولی، با آن هم چند نکته را در ذیل مشخص میسازم 

دانشگاه ولایت ننگرهار از نظر فرهنگی و سیاسی ظرفیت پیشبرد اموزش محصلین خارجی را یانداشت یا انها جرات امدن به ننگرهاررا از لحاظ امنیتی نداشتند. دانشگاه ولایت ننگرهار حتی شرایط پذیرش شاگردان شماری از ولایت های افغانستان را نداشت.
 
ولایت ننگرهار یک ولایت پشتون نشین و مربوط یک فرهنگ خاص است. در دانشگاه ننگرهار بیشتری مضامین به پشتو تدریس می این در حالی است که،  دانشگاه کابل امکانات پذیرش همه زبان ها و فرهنگ ها را داشت .

ولی نصاب آموزشی در همه دانشگاه ها یک سان بود و در ازمایش های رقابتی نیز دانش آموزان مطابق نمرات کمایی شده به دانشگاه ها راه می یافتند بعد در زمان حاکمیت ببرک کار مل و بعد ترهم دکتور نجیب موضوع تدریس دردانشگاه کابل مشاجره آمیز شد و برخی از دانش آموزان و استادان میل داشتند که به زبان پشتو و فارسی دری باید تدریس صورت گیرد .


از ارزشهای فرهنگی آثار

                   سعدی شیرازی میگوییم!


در ادامه ی بحث ها و گفتگو های فرهنگی ـ آموزشی { ایستگاه اینترنتی «روز نگار»} این بار استاد دستگیر نایل مهمان هیات تحریر این نشریه است.

 

استاد نایل، این آموزگار مجرب، این شاعر پرتوان و این نویسنده ی خوش نام و نشان زبان فارسی، زاده ی شهرستان نهرین ولایت بغلان می باشد. ایشان دارای آموزش های عالی آموز گاری هستند و  افزون بر تجربه ی فراوان در این زمینه، در سرایش شعر، داستان، طنز، مسایل تاریخی و مقالات نیز دست بلندی دارد.


دستگیر نایل ـ لندن

«روزنگار» ـ ناروی

۱۸ ـ اکتبر ۲۰۲۳

 

 آقای نایل باوجود اینکه در های حاضر در عرصه های فرهنگی و نگارشی مشغولیت های فراوانی دارند، این موقع را برای گروه تحریر{روزنگار} نیز فراهم ساختند تا با جناب شان، اندر مورد  شخصیت فرهنگی، شاعر شهیر زبان فارسی، سعدی شیرازی، اندیشه ها، آثار و اثرمندی های شعری و ادبی او بر ادبیات معاصر کشور های فارسی زبان گفت و شنود کوتاه ویژه ای داشته باشیم.  گفت و شنودی که، در زیر شما را به خوانش آن در قالب:  { پرسش های روزنگار ـ  پاسخ های استاد نایل} دعوت میکنیم.

دستگیر نایل ـ لندن




روز نگار:

 نگاه شما در مورد اشعار و ارزش های فرهنگی شعر های سعدی چیست؟


استاد نایل:

چنانکه آگاهی داریم، شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی یکی از استادان مسلم ادب و فرهنگ زبان فارسی دری و بلکه، از استادان مسلم ادب و فرهنگ جهانی است.

 سعدی هم در قصیده و هم در غزل،  هم در مثنوی و هم در نثر، مقام بلندی دارد. نویسنده گان و ادیبان حوزه ی تمدنی زبان فارسی هنوز هم از سبک سعدی در نگارش نثر و شعر، پیروی می کنند. حتی ابوالمعانی بیدل؛ شاعر و عارف بزرگ زبان فارسی دری، تخلص خود را از این بیت سعدی گرفته است:


از گل و سنبل به نظم و نثر سعدی قانعم

این معانی در گلستان  بیشتر  دارد بهار


در زمان ما و حتی می توان گفت که، در سده های پسین هم نثر سعدی الگو و راهنمای نویسنده گان فارسی زبان خواهد بود.


روزنگار:

اعتقادات و ارزش های اجتماعی و فرهنگی موجود در زمان سعدی، چطور در اشعار او تجلی می یابند؟


استاد نایل:

سعدی یک شاعر و نویسنده ی مسلمان و عاشق فرهنگ و باور های دینی خود است. خودش در باب خود میگوید:


همه قبیله ی من، عالمان دین بودند

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت


ارزش های فرهنگی و جایگاه اعتقادی او در اشعارش بازتاب گسترده ای یافته است. آنچه سعدی را از دیگر شاعران زبان فارسی متمایز می سازد، این است که، همانگونه که سعدی یک ادیب سخنور، نصیحت گر و مصلح اجتماعی و منتقد بود، با همان پیمانه عاشق دلباخته ی انسان، طبیعت و خدا نیز بود. به همین دلیل بود که، از طبیعت و زنده گی بهترین تابلو ها را در شعر و آفرینش های خود خلق کرد.


روزنگار:

آیا شعر های سعدی هنوز هم برای جامعه ی فارسی زبان امروزی، همان ارزش واقعی خود را دارند؟


استاد نایل:

به باور من نه تنها اشعار بلکه، تمام آثار سعدی برای جامعه ی ما و فارسی زبانان ارزشمند است. ما هنوز هم که، در قرن بیست و یکم زنده گی میکنیم، نتوانسته ایم یک قدم جلو تر از آثار گران سنگ سعدی پا فراتر بگذاریم. یعنی آثاری بیافرینیم که ارزشمند تر و غنی تر، در فصاحت و بلاغت، از آثار سعدی باشد.


در مکتب ها و موسسات آموزشی آثار منظوم و منثور سعدی را می خوانیم ولی، هنوز  یک درک درست و فهم معانی از نثر و نظم او را نداریم. یعنی هنوز هم  به آموزگار و راهنما نیاز داریم تا، شعر سعدی را به ما فهم معنی کند.


روز نگار:

چگونه میتوان اشعار سعدی را، به مخاطبان معاصر، ترجمه و تفسیر کرد تا، ارزش ها و مفاهیم آن به درستی منتقل گردند؟


استاد نایل:

مخاطبان معاصر ما باید آثار سعدی را با دقت نظر و اکادمیک بخوانند. آموزش سطحی ما را به فهم معنی شعر و نثر سعدی کمک نمی کند. سعدی خودش در باب والایی مقام خود در آفرینش شعر، خود را اینگونه ستوده است:


ای گل خوشبو اگر صد قرن باز آید بهار

مثل من دیگر نبینی بلبل خوشبوی را

 

سعدیا! خوشتر از حدیث تو نیست

تحفه ء روزگار اهل شناخت

آفرین بر زبان شیرینت

کاین همه شور، در جهان انداخت


روز نگار:

 آیا در شعر های جناب شما نیز تاثیرات افکار و اشعار سعدی به وضوح متجلی میباشد یا، خیر؟


استاد نایل:

بدون شک هیچ شاعر و سخنوری پس از سعدی در زبان فارسی نیست که، متاثر از مکتب و سبک سعدی نباشد. البته که من نیز چند غزل و قصیده بهاری دارم که  در آنها پیروی از سعدی کرده ام و خود را شاگرد دبستان او می دانم.


«نثر مسجع» را عبد الله انصاری اساس گذاشت و مناجات نامه های خود را با همین فورم نثر نوشت. پسان ها دیگران هم از آن تقلید کردند و به روش «مسجع» یا آهنگین و موزون، کتاب نوشتند.

 اما استاد سخن، در اینگونه نثر، سعدی است. کتاب «گلستان» سعدی با نوشتن حکایات و اندرز های حکیمانه و شاعرانه و گاه هم انتقادی، اساس بهترین نثر را در زبان فارسی دری گذاشت.


پس از سعدی هیچ نویسنده ای با آن فصاحت و بلاغت، تا کنون نثر نوشته نکرده است.

آثار گرانسنگ و پربار سعدی را میتوان با دو پیام بخش بندی کرد:


۱ـ پند، اندرز، حکمت، موعظه و نقد اجتماعی از نظام های سیاسی.

۲ ـ معاشقه، غزل و عشق به طبیعت و انسان و زیبایی های زنده گی و جهان پیرامون ما انسان ها.


سعدی بهترین شاعر طبیعت، زنده گی و انسان ها است. سعدی نشاط زنده گی، طبیعت گلگشت طرب بهار و بهار را در سیمای انسان و معشوق خود تماشا میکرد. هر جا که معشوق او بود، بهار و نشاط هم همانجا بود.


بوی گل و بانک مرغ برخاست

ایام نشاط و روز صحراست

فراش خزان، ورق بیاراست

نقش صبا، چمن بیاراست

 ما را سر باغ و بوستان نیست

هر جا که تویی، تفرج آنجاست


سعدی خود را متاع پر بها، بلبل داستان سرا و مطرب خوش نوا می داند و سخنانش آمیخته با قند و شکر است:


هیچ بلبل نداند این داستان

هیچ مطرب نخواند این آواز

هر  متاعی، ز معدنی  خیزد

شکر از مصر و سعدی از شیراز   


روز نگار:

 چطور می توانید از ارزش های فرهنگی در اشعار سعدی، برای تطبیق آن با چالش ها و مسایل معاصر استفاده کنید؟


استاد نایل:

سعدی یک شاعر و نویسنده ی متعهد، نصیحت گر و مصلح اجتماعی بود. از اندرز ها و نصایح حکیمانه و فاضلانه ی سعدی میتوان با حل چالش های امروزی استفاده کرد و آن سخنان گهربار را الگو ای برای شاد زیستن و آزاد زیستن ساخت.


سعدی معلم اخلاق و سیاست و عشق است. آثار سعدی برای حل مشکلات امروزی جامعه ی بحران زده ی ما بسیار کمک میکند که اگر، مردم ما و نسل جوان به اندرز ها و نصایح این مرد بزرگ عمل کنند.


{مدیرمسوول، گروه تحریر و کارمندان تخنیکی «روز نگار» از جناب استاد نایل ارجمند، بخاطر شرکت در این گفتگو، ابراز قدر می نمایند!} 


خاک می تواند بهتر از ما، آثار تاریخی را حفظ کند



باستان شناسی و موزیم داری، دو عنصر بزرگ را در تاریخ و فرهنگ همه ی ملل جهان و از جمله، ما مردم افغانستان تشکیل میدهند.

طوریکه دیده می شود، در یکی دو سال اخیر به این دو ارزش فرهنگی نه فقط توجه صورت نمی گیرد، بلکه نشان هایی از این هم وجود دارند که، برای تضعیف و حتی از بین بردن کار در عرصه های نهایت مهم، تلاش هایی نیز در جریان اند.



روزنگار

جمعه ۸ سپتمبر ۲۰۲۳


پایگاه اینترنتی روز نگار بنا بر اهمیت این موضوع با پروفسور میر عبد الرووف ذاکر که، در این دو عرصه، آموزش های عالی و تجارب فراوانی دارد، گفتگویی به عمل آورده است که، در زیر شما را به خواندن آن فرا می خوانیم. 



پرسش:

 آقای پرفسور!

میدانم خیلی ها شما را می شناسند و خوب هم می شناسند. با این هم آرزومندم، اندکی خود را به خواننده های پایگاه اینترنتی فرهنگی رو زنگار معرفی بفرمایید.  

مثلا بگویید که: 

ـ میزان آموزشهای عالی تان، در رشته ژورنالیسم، باستان شناسی و میوزیم داری چقدر است؟

ـ در این عرصه ها چقدر سابقه و تجربه ی کاری دارید؟


پاسخ:

 من تحصیلات عالی خویش را، در رشته ی ژورنالیزم ، در سال ۱۳۵۲ خورشیدی، به سطح لیسانس، در دانشگاه کابل به پایان رسانیده از این مرکز علمی مدرک فراغت بدست آوردم.

سپس بر اساس اخذ یک امتحان ویژه، به حیث عضو مسلکی به مدیریت عمومی باستانشناسی، مربوط به وزارت اطلاعات و کلتور آنوقت، معرفی شدم. 

 در سال ۱۳۵۵ با دریافت یک بورسیه ی تحصیلی، در رشته ی باستان شناسی عازم کشور هندوستان گردیده پس از مدتی از آن کشور به کابل برگشتم.


پرسش:

تخصص تان در کدام یک از سه رشته ی بالا، چه وقت و از کدام مرجع علمی دریافت کرده اید؟


 پاسخ:

 طوریکه گفته شد، مدت ۴۳ سال را در عرصه ی باستان شناسی و بنابر ارتباط کاری ، در موزیم ملی افغانستان ایفای وظیفه نمودم. 

 بیشترین مدت کاری ام را در عرصه ی باستان شناسی سپری کرده تخصص خود را در همین رشته، از اکادمی علوم افغانستان که، یگانه مرجع علمی ـ تحقیقی کشور می باشد، دریافت نموده ام.

 

 باید گفت که، بر اساس قانون اکادمی علوم افغانستان و اهداف انیستیتوت باستانشناسی، ارتقای رتبه ی علمی چهار رساله ی علمی – تحقیقی خود را در موارد زیر:

۱ ـ تاریخچه و نتایج تحقیقات باستانشناسی هیات مشترک افغان ـ فرانسه و افغان ـ هند در بگرام.

۲ ـ کشفیات باستانشناسی در ولایت های پروان و کاپیسا.

۳ ـ باز شناختی از ولایات پروان، کاپیسا و بامیان در پرتو کاوش های باستان شناسی، متون تاریخی و روایات.

 ۴ شیوه ی معماری و هنر ظریفه ی یونان و کوشانی، تکمیل نمودم که، دو اثر اخیرالذکر به چاپ رسیده اند و اثر شماره اول آن نیز در مجله ی تحقیقات باستانشناسی نشر گردیده است. 


پرسش:

می توانید در مورد مقالات علمی ـ تحقیقی تان هم چیزی بگویید؟ 


پاسخ:

ده ها مقاله ی علمی ـ تحقیقی، پیرامون موضوعات مربوط به باستانشناسی نوشته ام که، در مجله های باستانشناسی، تحقیقات کوشانی و دیگر کتب و نشریه های کشور به چاپ رسیده اند.


پرسش:

 حالا از کار های مهم مسلکی تان چیزی بگویید؟

 پاسخ:

در کنفرانس ها سمینار های داخلی همواره به عنوان یک باستانشناس اشتراک فعال داشته، مصاحبه هایی را در نشرات و رسانه های کشور، در مورد ساحات، آثار و آبدات تاریخی انجام داده ام. در کاوش های تپه ی شتر هده، تپه ی سردار غزنی، تپه ی مرنجان، تپه ی زرگران ولایت بامیان، مینار جام، مس عینک لوگر و ساحه های دیگر اشتراک ورزیده و بیش از ۳۰ ولایت افغانستان را از نگاه باستانشناسی سروی و گزارش های علمی زیادی را از چگونه گی وضعیت ساحات و آبدات تاریخی تهیه و به آرشیو انیستیتوت باستانشناسی سپرده ام. همچنان در ترمیم آبدات تاریخی ولایات غزنی و قندهار شرکت ورزیده ام. زمانیکه در اثر جنگ های ویرانگر و خانمانسوز داخلی آثار موزیم ملی افغانستان غارت و از بین رفتند و یا از طرف دشمنان فرهنگ شکستانده شدند، آثار باقیمانده را دوباره مرتب و سجل نموده ام.

همچنان آثار طلا تپه، بگرام، تپه ی فلول و آی خانم را که، در ارگ ریاست جمهوری قرار داشت، با هیأت نشنل جیوگرافیک بطور مشترک ثبت و سجل نمودم. در امور اداری مرکز تحقیقات باستان شناسی، به حیث منشی علمی فعالیت هایی را انجام داده ام. مزید بر آن راهنمایی رساله های علمی یک تعداد از اعضای علمی اکادمی علوم را نیز به عهده داشتم مغاره های بو دایی جاغوری و قره باغ غزنی کتابی است که، پروفیسور ویراردی والیو بیپرتی ایتالوی، که به زبان انگلیسی می باشد، به فارسی برگردان نموده ام که قسمتی از آن در مجلات تحقیقات باستان شناسی و تحقیقات کوشانی به چاپ رسیده اند. متاسفانه موفق به چاپ اصل کتاب نشده ام.

پرسش:

در کدام سمینار ها و مجامع علمی بین المللی شرکت ورزیده اید و روی کدام مسایل و در کجا به سخنرانی، بحث و گفتگو پرداخته اید؟

پاسخ:

در سمینار های بین المللی در کشور های پاکستان، تاجیکستان، و ازبکستان شرکت ورزیده پیرامون باستان شناسی و تحقیقات مشترک کشور ها به سخنرانی و گفتگو پرداخته ام.

پرسش:

 نگاه جناب عالی، در شرایط کنونی، بر وضعیت باستان شناسی و حفظ آثار تاریخی افغانستان چگونه است؟


پاسخ:

 در شرایط کنونی چون کشور های خارجی امارت اسلامی طالبان را به رسمیت نمی شناسد، ارتباط با مراکز کشور های خارجی قطع بوده و از سوی دیگر امکانات مالی در دست نمی باشد، فعالیت های باستان شناسی متوقف می باشند. از جانب دیگر کادر های مجرب و برجسته، یا بازنشسته شده ان، و یا از کشور برون رفته اند. آن عده از باستان شناس هایی که، فعلا در دفتر ها مصرف اند، شرایط کاری برای شان مساعد نمی باشد. تا جایی که من اطلاع دارم فعالیت های باستان شناسی کاملا به رکود مواجه است.


پرسش:

طالب ها از کشف یک حوزه ی باستانی، در ولایت پنجشیر به قول خود شان ۴۵۰۰ ساله ی مربوط به دوره ی بودایی « که از سوی یکی از باستان شناسان هم همکار شما غیر واقعی و مبالغه آمیز خوانده شد» خبر دادند. نظر شما در این مورد چیست؟


پاسخ:

چون افغانستان یکی از شاهراه های تمدن و محل اتصال شرق و غرب به حساب می رفت، پنجشیر نیز یکی از معابر راه ابریشم بوده که، کاروان ها از این مسیر به آسیای میانه ، چین و غرب در تردد بودند. در مورد اینکه آثار کشف شده در پنجشیر را به دوره ی بو دایی ۴۵۰۰ سال تاریخ گذاری میکنند، اشتباه محض می باشد. زیرا که، دوره ی بود ایی در زمان کوشانی ها « ۴۰ ق م ـ قرن اول میلادی» در افغانستان ترویج و سپس از این جا به چین انتشار می یابد. از اینرو گفته می توانیم که، این تاریخ گذاری درست نبوده قابل قبول باستان شناسان نمی باشد. 


پرسش:

شما چه فکر می کنید که، در افغانستان و در شرایط کنونی، باید پژوهش ها و کاوش های باستان شناسی ادامه یابند یا تا وقت مساعد شدن شرایط و برای جلوگیری از دستبرد آثار باید این داشته های فرهنگی و میراثی ما همچنان زیر خاک بمانند؟


پاسخ:

به نظر من، در حال حاضر شرایط برای پژوهش ها و کاوش های باستان شناسی مساعد نبوده خاک می تواند آثار تاریخی را بهتر از ما حفظ کند. 


پرسش

مهمترین کار هایی را که تاکنون در رشته باستان شناسی و موزیم داری انجام داده اید، کوتاه ذکر کنید؟


پاسخ:

مهمترین کارهایی را که، در باستان شناسی انجام داده ام، همانا نوشتن کتب، مقالات و تهیه ی گزارش های علمی بوده که، آینده گان می توانند از ‌آنها استفاده نمایند. مهمترین کار ها هم سجل و مجسم نمودن آثار باستان شناسی کشور بود که، جهت تدویر نمایشگاه و معرفی هویت تاریخی و فرهنگی افغانستان به کشور های فرانسه، ایتالیا، هلند، امریکا، کانادا، آلمان و انگلستان به نمایش گذاشتیم.


پرسش

تاثیر فناوری و تکنولوژی را بر تحقیقات باستان شناسی و میوزیم داری چگونه ارزیابی می نمایید؟


پاسخ:

دسترسی به اینترنت و تکنولوژی جدید خود یکی از عوامل پیشرفت و ترقی علم باستان شناسی می باشد. از طریق اینترنت است که، می توان از کشفیات تازه ی باستان شناسی در نقاط مختلف جهان آگاهی حاصل نمود. همچنان از این طریق میتوان هرگونه نشرات و کتب جدید را پیرامون باستان شناسی به دست آورد. 

 

پرسش:

به عنوان یک پروفسور علوم باستان شناسی و موزیم، به جوانانی که شوق دارند در رشته های باستانشناسی و موزه داری درس بخوانند، چه گفتنی دارید و چگونه راهنمایی شان می نمایید؟


پاسخ:

جوانانی که علاقمند مسلک باستان شناسی و موزیم هستند، اینجانب به عنوان یک دوست برای شان توصیه می نمایم که، معلومات خویش را پیرامون فرهنگ و تاریخ کشور توسعه داده از طریق تکنولوژی جدید، به دانش خویش بافزایند. تا وظایف خود را با کمال صداقت و ایمان داری به پیش ببرند. زیرا که، شرط اول موفقیت در این دو کانون علمی « باستان شناسی و موزیم» صداقت و عشق به وطن می باشد. از این دو راه است که، می توان زوایای تاریک تاریخ کشور را روشن نمود.

«روزنگار»


چگونه شاعر شدم؟

حیات الله نیازی توضیح میدهد:

 

ـ زادگاهم فیض آباد بدخشان، جنت نشان است. متولد سال ۱۳۲۳ هجری خورشیدی هستم. با از دست دادن پدر و مادر در آوان کودکی به سر پرستی عموی دلسوز و مهربانم، میرزا عبد الرزاق خان نیازی و مادر بزرگ مغفورم، از کودکی و نوجوانی پا به پایه ی جوانی گذاشتم.

از خانم عمویم بگویم. او چنان یک خانم مهربانی بود که، تا دیر زمان، از یتیم بودن خود چیزی نمی فهمیدم و او را مادر می خواندم و می شناختم.


روزنگار ـ ناروی

۱۲ـ اکتبر ۲۰۲۳

 عمویم از خطاطان شهیرشهر، نویسنده توانا و شاعر زیبا کلامی بود. او آموزش خط نستعلیق، کوفی و شکست و همچنان قراعت قران کریم را برای شاگردان بسیاری رایگان می آموختاند. خانه ی ما هم به یک مکتب خانه ی کوچک می ماند. تا وقتیکه ایشان در قید حیات بودند، وضع به همینطور بود. من نیز در فراکیری قرانکریم وآموزش هنر خطاطی افتخار شاگردی ایشان را داشتم.


کلانترین توصیه ی جناب شان برای من مطالعه ی کتاب بود. ایشان به من اجازه میدادند تا از کتاب خانه ی شان استفاده کنم. همچنان اجازه داشتم تا  در موارد مواجه شدن با دشواری های مربوط به کتاب خوانی و مطالعه، از جناب شان بپرسم و راهنمایی های لازم کسب نمایم.


آنچه خواندید، سخنان آقای حیات الله نیازی، یکی از شاعران نامدار و یکی از شهروندان سرزمین فضل پرور بدخشان است، که افزون بر قلمرو شعر و ادب در ساحه ی بهداشت و تیمارداری از بیماران، آموزش ها و تجربه های کافی دارد.

 آقای نیازی در آغاز یک گفتگوی کوتاه با خبرنگار پایگاه اینترنتی روزنگار در مورد خود و کارکرده های خویش به سخنانش چنین ادامه میدهد:


ـ در هفت سالگی  همراه با عده ای از هم بازی ها و همسالان خود درمکتب ابتدایی شاه محمود غازی که، فعلا بنام لیسه ی کوکچه یاد می شود، شامل گردیدم. درست به یاد ندارم؛ صنف ۵ یا ۶ بودم که، یک روز معلم مضمون دری، نوشتن یک  مقاله ۶ یا ۷ سطری، در باره معارف را به عنوان کارخانگی به شاگردان داد. فردای آن روز من دومین شاگردی بودم که به اشاره یی استاد از جا برخاستم و با دلهره و اضطراب شروع کردم به خواندن مقاله.

 در ختم مقاله، ناخودآگاه گاه گفتم: نویسنده؛ حیات الله نیازی!




آنگاه متوجه شدم که، استاد چک چک می کند و شاگردان نیز او را دنبال می نمایند. ازشادی و از تعجب خود را گم کرده بودم.  فکر می نمودم که، شاید مقاله ام مورد پسند شان واقع نشده باشد.

 اما وقتیکه معلم صاحب گفت:

 آقای نیازی، آفرین!

فهمیدم که، حرفهایش متوجه من بود. نقطه ی جالب  هم در اینجا تخلصم بود، که، معلم صاحب زبان فارسی آن را یاد کرد.


از همان روز به بعد ذوق نویسنده گی در من بیدار شد.  از این به بعد استاد بجای نام من، مرا با تخلصم یاد میکرد. از سرور وشاد مانی سر از پا نمی شناختم. می نوشتم و می نوشتم.

 در اخیر نوشته هایم هم  نیازی می نوشتم. همان تخلصی که عموی بزرگوارم، به احترام نام پدر بزرگم «ملا نیارز محمد خان» برگزیده بود.


پس از فراغت از لیسه ی شاه محمود غازی، با عده ای از همصنفان شایق به تحصیلات بیشتر، به کابل فرستاده شدیم. هر یک به هر مکتبی ثبت نام شدند. من و یک همصنفی ام به لیسه نرسنگ «پرستاری»آنوقت معرفی شدیم. پس از سه سال از آن فارغ و از سوی وزارت صحت عامه، جهت انجام خدمات صحی، به آمریت صحت عامه ی بدخشان توظیف شدیم .


 در بدخشان نیز مانند کابل مطالعه عادتم بود. پس از ختم وقت رسمی راسا به کتاب خانه ی کوچک، اما، غنامند عمویم پناه می بردم و  در آنجا به داستان خوانی می پرداختم. نوشته های جواد فاضل و محمد حجازی برایم بسیار جالب و دلپذیر بودند.


 از برکت مطالعه و خواندن آثار بزرگان ادبیات، اولین داستانم تحت عنوان «دست تقدیر» در سال ۱۳۴۲ هجری خورشیدی اقبال چاپ یافت. پس از آن به کمک و راهنمایی های  جناب احمد جان کامران، مدیر مطبوعات، متصدی صفحه ی جوانان روز نامه بدخشان شدم. در این دوران شوق و ذوقم به نویسنده گی بیشتر گردید. بعد از آن چندین داستان دیگر نیز از من در آن روزنامه به چاپ رسیدند.


 نوشتن مقالات و مضامین را  نیز تمرین می کردم. خیلی از نوشته هایم در روزنامه  های ولایتی اتحاد بغلان، بیدار مزار شریف، دیوه ی شبر غان، روزنامه ی ملی انیس و جریده ی سلام انتشار یافته اند.

علاوه بر این، چندی را همکار قلمی «زنبیل غم» مجله ی  طنزی ـ انتقادی شوخک، عضو هیات تحریر هفته نامه ی آگاه و نشریه ی سلام سپس، به حیث مدیر مسوول نشریه ی پیوند ملی، قلم کشیده ام.


 اما به سرایش شعر، پس از پیروزی انقلاب ۷ ثور سال ۱۳۵۷ با سرودن شعر «مهد آفتاب» آغاز نمودم. شعری که، پس از نشر در روزنامه وزین «بدخشان» توسط خیلی از شاعران بدخشان استقبال گردید. سروده ی مذکور را می توانید،  در زیر از نظر بگذرانید:


مهد آفتاب


فدای  تو    ای   مهد    افتاب     شوم

 فدای  کشور گل گون  پر گلاب  شوم

 میان ریگ  بیابان   و  شوره زارانت

 تپنده  موج  خروشان  پر  شتاب  شوم

 به داغ سینه خونین   شهید  لاله  کفن

 گهر ز دیده فرو ریزم و سهاب   شوم

 امید م آنکه   به روز نبرد   پاک دلان

 به اتشین سحری  اتشین  شهاب  شوم 

 سکندران زمان استانه  بوس   تو اند

 فدای  رزم  دلیران    پر  عتاب  شوم

 قسم به  مام وطن  آرزو  همین  دارم

 که جان دهم به رهت شامل ثواب شوم

 مبر زیاد     شهیدان   راه    آزادی

 فدای نام    شکوه مند   انقلاب   شوم

 نیازی بسکه  بلند وافتادت عالم  عشق

 وفا کنید عزیزان  که   کامیاب  شوم


« روزنگار» از آقای نیازی « در مورد شعر و شاعری» پرسش هایی داشته است که، آنها را پاسخ های ارایه شده در زیر می خوانید:


  پرسش:

چه بخشهایی از شعر برای تان جذاب اند و به عنوان یک شاعر،  شما از چه چیزهایی الهام می گیرید؟


پاسخ:

 برای من، جذاب ترین چیز در شعر جدی بودن پیام است. ولی همان پیام که نیاز زمانی مردم و در دفاع از مردم باشد. فرق نمی کند  که، این پیام با چه شیوه  ای بیان میشود. در قالب انتقاد، طنز، هجو و یا اعتراض تند.

 

و اما الهام به من، واقعیت های عینی جامعه اند. واقعیت هایی که، جریان دارند و اسباب رنج درد و آلم مردم می شوند.  مردمی که، در این میهن با هم زندگی می کنیم و یک جا با هم از نابسامانی ها و نارسایی ها رنج میبریم.

 

پرسش:

روش خلاقیت در نگارش شعر برای شما چه مفهوم و اهمیتی را افاده می کند و در کار های خود تان چگونه است؟

 

پاسخ:

خلاقیت در شعر تلاش ارزنده و مفید است. اما نباید هر ابتذالی را که برخی ها برای شهیر شدن به خورد خواننده گان می دهند، خلاقیت نامید.

 من طرفدار همان خلاقیت هایی هستم که، بر باروری و تقویت هر چه بیشتر فرهنگ، هنر و ادب ممد واقع گردد، نه آن خلاقیت هاییکه از مد و هبوات دیرین سال ادبیات ما را مسموم سازد و از اعتبار پر بار ان بکاهد.

 

پرسش:

به چه موضوعات یا تجاربی در شعرهای تان، به طور معمول نگاه و اشاره می کنید؟

 

پاسخ:

 نگاهی شاعر به محیط و ماحولش باید ژرف و مسولانه باشد. از کاستی ها نابرابریهای اجتماعی متاثر و شعر اش به کفالت از مردم، ناگفته های آن ها باشد که شاعر ناخوداگاه مسول چنین امری می باشد.

 

پرسش:

از چه منابعی برای غنا بخشایی شعرهای تان استفاده میکنید؟

 

پاسخ:

 از مطالعه و مراجعه به اثار ارزشمند پیشینیان و شاعران معروف معاصر.

 

پرسش:

در شعر باید به وزن، قافیه و آهنگ متمرکز بود، یا به پیام و معنی، یا به هر دو.

اگر به هر دو، باز هم کدامین یک شان را شما ترجیح میدهید؟

 

پاسخ:

 به هر دو. زیرا که هر دو لازم و ملزوم هم شناخته میشوند و با همآهنگ بودن این دو اصل است که، شعر زینت پیدا می کند و آهنگین میشود. ناگفته نماند شعر خوب را که میخوانید، به خودی خود فکر می کنید، اهنگی زمزمه میشود. البته نه هر شعری. بل پخته ترین های شاعران.

 

پرسش:

چه نگرشی به شعر و ادبیات دارید؟ این پرسش بدان معنی که است که:

آیا برای تان مهم است که شعر های تان پیامی خاص منتقل کنند، یا فقط به خاطر لذت بردن از نوشتن آنها را می سرایید؟

 

پاسخ:

شعر عاری از پیام، بغل کردن هوا  را می ماند. به این معنی که، هر چند تلاش شود، چیزی در آغوش نمی آید. شعر بدون پیام، مخاطب ندارد و اما شعر دارای پیام ماندگاری و جاویدانگی پیدا می کند و حتی امثله های همیشه تکرار مردم میشود به طور مثال:

 

توانا بود هر کی دانا بود

 زدانش دل پیر برنا بود

 فرودوسی

 

ادب  تاجی است  از  نور  الهی

 بزن بر سر برو هر جا که خواهی

 سعدی

 

جنگ هفتادو ملت همه راه عذر بنه

 چو ندیدن حقیقت راهی افسانه زدن

 حافظ

 

دی شیخ با چراغ همی کشت گرد شهر

 از دیو و دد ملولم و انسانم  ارزوست

 مولانا

 

 بنی ادم اعضای  یک  دیگرند

 که در افرینش زیک جوهر ند

 سعدی

 

پرسش:

اشعار شما کاملا مختص به فکر خود تان اند یا، از آثار شاعران دیگر، مانند؛ سعدی، حافظ، مولوی، رودکی و غیر متاثر می باشند؟

 

پاسخ:

از دید من، هیچ شاعر فارسی سرا سراغ نیست که، بدون مطالعه اثار پر بار بزرگان شعر از دنیا نا پیدا کنار شعر شاعر سر بر درآورده باشد.  من خود اگر چیز های را به عنوان شعر سر هم می کنم  از برکت مراجعه یی همیشه گی به همین بزرگان است.

 

پرسش:

چه نکاتی را برای نویسنده گان و شاعران تازه کار توصیه می کنید تا، در دنیای شعر بیشتر وارد شوند و زیادتر ارتقای فکری نمایند؟

 

پاسخ:

 توصیه همانا مطالعه باز هم مطالعه و بار بار مطالعه یی آثار گران سنگ متقدمین شعر است.

دوم ممارست و تمرین و سوم رهنمایی خواستن از شاعران معاصر با تلاش پیگیر صبر و انتظار تا انچه می سراید شعر شناخته شود.


 

پرده برداری از راز های ساختمان هشت ضلعی


 ساختمان هشت ضلعی، به مثابه ی یکی از شاهکارهای معروف و کم نظیر معماری مربوط به دوران امپراطوری روم، واقع در قلب شهر پولیگ نانو، همه ساله هزاران هزار جهانگرد و پژوهشگر را از نقاط مختلف جهان، بسوی خود می کشاند.



در جریان يك سفر گردشگری ام در ایتالیا در شهر پوليگانو این ساختمان هشت ضلعی توجه ام را به خود  جلب كرد.

ساختمان مذکور که، توسط فريدريك دوم پادشاه ایتالیا ساخته شده، امروز به يك مرکز سیاحتی جهان تبدیل شده است. خواستم تا در باره فريدريك دوم كه، چنین ساختمان با عظمتی را از خود به یادگار گذاشته و امروز مورد توجه گردشگران جهان قرار گرفته و عايد سرشاری برای مردم محل دارد، تحقیق و مطالعاتی را انجام بدهم.


روزنگار ـ  مرادی - وین

اول اکتبر ۲۰۲۳

فريدريك دوم پسر امپراتور هنری ششم، متولد سال ۱۱۹۴ در شهر جسی ایتالیا میباشد. او سه ساله بود كه، پدرش را از دست داد. فريدريك در كاخ نورمن در پالرمو بزرگ شد. پاپ اينوسنتس سوم بر حاکم آینده امپراتوری نظارت میكرد. در اين شهر یونانی ها، عرب ها، يهودی ها و آلمانی ها زند ه گی ميكردند. فريدريك همه اين زبانها را آموخت. او به ٩ زبان مکالمه ميكرد و با افکار و مذاهب دیگر مردمان آشنا شد.


فريدريك در سن ۱۶ سالگی از طرف شاهزاده گان آلمانی به عنوان امپراتور، امپراتوری مقدس روم انتخاب گرديد. چون شاهزاده گان امپراتوری خيلی قوی بودند، فريدريك نتوانست امپراتوری را به اساس عقاید خود شكل دهد و بالاخره به جزيره ی سسیل عقب نشينی كرد. در سال ۱۲۲۰ در بازگشت فريدريك توسط پاپ تاجگذاری شد. فريدريك پادشاهی خود را در جنوب ایتالیا کاملا متحول كرد و فوجيا را مرکز قدرت خود قرار داد. او توانست به سرعت قدرت نفوذ خود را به تمام ایتالیا نفوذ دهد و يك اداره منظم ایجاد كند. فريدريك به عنوان فرهیخته ترين زمامدار دوران خود نامی را برای خود كمایی كرد و معاصرانش او را ( تغیير گر جهان) نامیدند.

فريدريك به سوالاتی از قبيل، كيهان چگونه كار ميكند و اینکه، آيا روح وجود دارد؟ علاقه مند بود. فردريك به شاهین علاقه داشت او شرایط زندگي حیوانات را مطالعه كرد و كتابی نوشت كه، تصویر ۹۰۰ پرنده در آن به چاپ رسيده بود. وی در دهه آخر عمرش شروع به ساخت قلعه (دل مونته ) هشت ضلعی كرد كه، همراه این متن آن را مشاهده کرده می توانيد. حکومت فريدريك بار ها تحت الشعاع در گيری با پاپ قرار گرفت، اما فريدريك جنگ های صليبي را به تعویق می انداخت. علاوتا ادعای ارضی و مسایل حقوقی روابط بين امپراتور و پاپ را تيره می ساخت و در نتیجه اختلافات شدید، امپراتور تكفير شد.

فريدريك دوم در ۱۳ دسامبر ۱۲۵۰ در اثر مسمومیت خون در گذشت. تابوت او در پهلوی تابوت پدر و مادرش هنری ششم قرار دارد.


« ژوندون» را مجاهدین شکار کردند!

 یادی از مجله ی محبوب خانواده گی «ژوندون» ستاره تابناکی که ۳۱ سال پیش، با روی کار آمدن حکومت «مجاهدین» از آسمان کشور افول کرد.

پایگاه اینترنتی روزگار، در نظر دارد شماری از روزنامه ها و مجلات مهم و معروفی را که، پس از چندین دهه نشرات، توسط مجاهدین و طالبان از بین برده شده اند، به خوانندگان خود، بویژه نسل جوان معرفی کند.

 این هم به خاطر   اینکه، نسل جوان کشور ما بدانند که، پدران ایشان، پیش از وقوع بحران های سیاسی چپ و راست، چندین دهه ی اخیر، امنیت و فرهنگ عالی داشته بودند. از جمله فرهنگ  خوانش کتاب، روزنامه و مجله.


 روزنگار پروسه معرفی این نشریه ها را با معرفی مجله ی وزین هفته گی و خانواده گی « ژوندون» آغاز میکند.


روزنگار ـ ناروی

19 .09.2023


ژورنالیست توانمند و تجربه کار کشور، جناب آقای محمد زمان نیکرای، ژورنالیستی که، برای حدود یک دهه، معاونیت مسوول  این مجله را به عهده داشته به خواننده گان روزگار در مورد تاریخچه، کارکرد ها و ویژه گی های مجله ی ژوندون به شرح زیر معلومات میدهد: 


آغاز کار

مجله ی ژوندون ۷۳ سال پیش از امروز  «در سال ۱۹۴۹م» در چوکات وزارت اطلاعات و کلتور وقت، به مدیریت مسوول محمد بشیر رفیق، به نشرات آغاز کرد.

 ژوندون مراحل اول نشریاتی خود، در ۳۲ صفحه به نشر می رسید. محتوای نشرات آن را موضوعات هنری، معرفی هنرمندان و اعلانات تشکیل میداد.


رقابت با مجله های ایرانی

در سال های بعد که، فرهنگ روزنامه و مجله خوانی در کشور بیشتر ترویج یافت، کمبود یک مجله ی عمومی، در سطح ملی احساس می شد. کمبود مجله ای که، بتواند با مجله های ایرانی، مانند «اطلاعات» و «زن روز» که در افغانستان علاقمندان زیادی داشتند، رقابت کند.

با توجه به این نیازمندی مقامات رهبری وزارت اطلاعات و کلتور وقت تصمیم گرفت تا مجله ای را تاسیس نماید که، بتواند جای مجلات و نشریه های خارجی را پر کند.

 

مجله ی هفتگی

برای پرکردن این خلا، مجله ی ژوندون را برگزیدند و این مجله را که، قبلا فعالیت نشراتی داشت، بازسازی  و از لحاظ شکل و محتوا انکشاف دهند. از همین جا بود که، مجله ی ژوندون، به یک مجله ی هفته گی عمومی ارتقا داده شد  و یک تحول کیفی در خطوط نشراتی آن رو نما گردید و ژوندون با یک چهره ی جدید در خانواده ی مطبوعات کشور عرض وجود نمود.


تشکیل بورد مسلکی

باید خاطر نشان کرد که، برای پیشبرد امور نشراتی مجله ی ژوندون یک بورد قوی؛ متشکل از افراد مسلکی و ژورنالیستان با تجربه در آن به کار گماشته شد که، در راس آن یک ژورنالیست بسیار با استعداد و مبتکر به نام بانو شکریه رعد، قرار داشت.

 در زمان تصدی بانو رعد صفحه های مجله ی ژوندون از ۳۲ به ۱۰۰ صفحه ارتقا یافت.


جلب پژوهشگران و مترجمان

همچنان قویترین نویسنده گان، مترجمان و پژوهشگران به این مجله روی آوردند و به همکاری آغاز کردند. مانند: روستا باختری، جلال نورانی، اعظم رهنورد زریاب، مهدی دعا گوی، نور محمد کهگدای، سرشار روشنی، محمد شفیع رهگذر و عده ی دیگری که ، در حال حاضر اسم های شان را به یاد ندارم.

 مجله ی ژوندون در این دوره ی نشراتی خود، بهترین مضامین و مطالب جالب و خواندنی را، مطابق ذوق و علاقه ی خواننده گانش به نشر می رسانید. از این رو در کمترین مدت  در تعداد علاقمندان و مشترکین ژوندون افزایش قابل ملاحظه ای بعمل آمد و به پر تیراژ ترین مجله در سطح ملی مبدل گردید. 


انتخاب دختر سال

یکی از ابتکارات مجله ی ژوندون  در این مرحله، راه اندازی برنامه ی « انتخاب دختر سال» بود. به این مناسبت در هر شماره ی ژوندون ویژه گی های یکی از دختران کاندید شده به نشر می رسید و خواننده گان مجله ، از طریق پست و مخابرات رای خود را برای کاندید مورد نظر به آدرس مدیریت مجله ارسال می نمودند.


تشکیلات اداری ژوندون

نگارنده «محمد زمان نیکرای» در سال ۱۳۵۶ هجری خورشیدی به حیث لیسانسه ی ژورنالیزم، در مجله ی ژوندون شامل کار گردیدم. این درست هنگامی بود که،  شاد روان نجیب رحیق  به عنوان مسوول مجله کار میکرد. بانو راحله راسخ وظیفه ی معاونیت مجله را به عهده داشت. نگارنده سمت مهتمم مجله را عهده دار بودم  و علی محمد عثمان زاده مسوول چاپ مجله بود. سایر اعضای مسلکی مجله ی ژوندون عبارت بودند از:  محمد رحیم اعتمادی، بانو مریم محبوب، رحیم الله جرمی، غوث زلمی، عبدالوکیل حیاتی و عبد الاحد کرزی.


همگاران قلمی برونی

همکاران قلمی مجله ی ژوندون را،  در دوره ی تصدی مرحوم نجیب رحیق  و دوره های بعدی ، عده ای از نویسنده گان، مترجمان و پژوهشگران چیره دست تشکیل میدادند که، اسمای همه شان را به خاطر ندارم. اما تا جایی که به یاد دارم، اینها عبارت بودند از:

امین افغان پور، اعظم رهنورد زریاب، میر حسام الدین برومند، محمد آصف خرمی، حفیظ الله عمادی، رووف راصع، دستگیر نایل، محمد عوض نبی زاده، استاد علی اصغر بشیر،  بیرنگ کوهدامنی، محمد ظاهر صدیق، صالح محمد کهسار و عده ی زیاد دیگر.


تغییرات سیاسی مدیران 

باید یاد آوری کرد که، با تغییر رژیم سیاسی در کشور، در سال ۱۳۵۷ در رهبری مدیریت مجله ی ژوندون نیز دگرگونی به وجود آمد. در این وقت مدیریت مجله به  راحله راسخ، به عوض رحیق سپرده شد. در اخیر همین سال بار دیگر تغییرات بمیان آمد و شیر محمد کاوه به عنوان مدیر مسوول و نگارنده به حیث معاون مجله تعیین گردیدیم.

 با آمدن تغییر و تحول سیاسی در اخیر سال ۱۳۵۸ هجری خورشیدی راحله راسخ بار دوم به عنوان مدیر مسوول مجله ی ژوندون مقرر گردید. نگارنده همچنان در جایگاه معاون مجله باقی ماندم.


یگانه مجله ی هفته گی

 باید خاطر نشان ساخت، طی سال هایی که، بانو شکریه رعد، نجیب رحیق و راحله راسخ سمت مدیر مسوول مجله ی ژوندون را به عهده داشتند، نشرات این مجله از رونق خوبی برخوردار بود. ژوندون طی این سال ها به عنوان یگانه مجله ی هفته گی، محبوب جوانان، و خانواده های ایشان شناخته می شد. روز تا روز به تعداد خواننده گان و علاقمندان آن افزوده می شد. به خاطر اینکه، بهترین مضامین و مطالب جالب  ذوقی، اطلاعاتی، ادبی، هنری، تفریحی و سرگرم کننده را به نشر می رسانید. ژوندون علاوه بر این دارای چندین صفحه ی اختصاصی مانند؛ صفحه ی زن و کودک،  جوانان ورزش، شعر و ادب ، داستان کوتاه، دلچسپ و خواندنی، مسابقات ذهنی، طنز و فکاهیات، تبصره های سیاسی  و فشرده ی اخبار هفته نیز بود.


کادر مسلکی مجرب

البته نباید فراموش کرد که، مصاحبه ها و گزارشات بسیار جالب توجه، که توسط خبرنگاران مجرب و مسلکی این مجله، بویژه غوث زلمی، رحیم الله جرمی، و رووف راصع تهیه و به نشر میرسیدند، به زیبایی و اعتبار مجله می افزودند. این گفتگو ها همچنان توجه و علاقه ی خواننده گان را به ژوندون بیشتر می ساختند. 


تدویر سمپوزیوم ها

یکی دیگر از ابتکارات ژوندون تدویر سمپوزیوم ها و میز های گرد بود، که وقتا فوقتا ، پیرامون مسایل روز و بویژه در رابطه به موضوعات خانواده گی برگزار میشدند. آجندای این میز های گرد را مهمترین موضوعات مانند، تنظیم خانواده  و تربیه ی کودک، مشکلات و نیازمندی های جوانان، روابط خانواده با یکدیگر، خشونت بین عروس «سنو» ومادر شوهر « خشو» تشکیل میدادند.


توجه به سطح سواد خواننده گان

با توجه به مطالبی که فوقا گفته آمدیم، مجله ی ژوندون طی حیات نشراتی خود، همواره ذوق و علاقه ی علاقمندان و خواننده گان  خود را در نظر داشته  و بر اساس آن مطالب منتشره ی خود را عیار می نموده کوشیده است تا ذوق و علاقه ی آنان را در نظر بگیرد.  به خاطر اینکه، خواننده گان  آن در هر درجه ی سواد  و دانشی که قرار داشتند، میتوانستند در لابلای صفحه های مجله مطالب دلخواه  شان را پیدا نموده آنرا مطالعه نمایند. 


 ارگان انجمن نویسنده گان 

خلاصه اینکه؛ مجله ی ژوندون بنابر لزوم دید مقامات دولتی در سال ۱۳۶۲ هجری خورشیدی  با تشکیل  و کارمندان خود  به انجمن نویسنده گان افغانستان تعلق گرفت، که در راس مدیریت آن جناب واصف باختری قرار داشت. در این هنگام خطوط نشراتی مجله هم تغییر کرد و از این به بعد به نشر مسایل ادبی اختصاص یافت.


شکار تیر مجاهدین

مجله ی ژوندون طی چند دهه ی حیات نشراتی خود ، خدمات قابل قدری را در عرصه ی روشنگری عامه موفقانه انجام داد. این مجله در سال ۱۳۷۱ هجری خورشیدی با روی کار آمدن «مجاهدین  کرام ! » همچون ستاره ی تابناک از آسمان مطبوعات کشور افول کرد.

یادش به خیر و خاطره های روشنگرانه اش گرامی باد!     


ظاهر ظفری، به شعر و شاعری چنین مینگرد!

پایگاه اینترنتی روزنگار، کار در جهت رشد، انکشاف و نگهداشت ارزش های فرهنگی زبان و ادبیات فارسی را در اولویت های برنامه های نشراتی خود قرار میدهد. از اینرو به شعر و شاعری، به مشابه بخش کلانی از این ارزش، توجه ی زیادی مبذول میدارد. به باور روزنگار، برجسته سازی کار کرد ها و به نمایش گذاری توانایی شاعران خوش نام، می تواند این نشریه را، در این راستا یاری رساند.

گزارشگر روزنگار

۲۷ اپریل ۲۰۲۳ 

بنا بر این و در تداوم گفتگوها با شاعران معتبر زبان فارسی، این بار با آقای محمد ظاهر ظفری، سیاستمدار و شاعر شناخته شده ی بدخشان زمین گفتگوی ویژه ای دارد که در ذیل آن را می خوانید.

پرسش: خیلی ها شعر را کلام موزون مقفی معنا دار میخوانند. بعضی ها هم میگویند، شعر یک واقعه ی ناگهانی است که، از سکوت بیرون میآید و ‌به سکوت بر میگردد. 


شما از این تعریف ها کدام یک شان را می پسندید یا از خود برای شعر کدام تعریف دیگری دارید؟


پاسخ: اتفاقاً به هر دو بخش سؤال  تان باور دارم و آنهم طوریکه بخش دوم را نیز شامل بخش اول دانسته؛ فقط با این تفاوت که مفهوم دومی این سوال منحصر و محدود به شعر کلاسیک و یا به گفتۀ شما کلام موزون و مقفی معنا دار  نبوده بلکه به طور کل تمامی مفاهیم مربوط به "شعر" را به شمول شعر نیمایی و شعر سپید در بر می گیرد.


مطمئنم شما خوب می دانید که تعاریف متعددی برای شعر ارائه گردیده و آنچه را من می خواهم در این مورد پاسخ داشته باشم، عبارت از چند کلمۀ پهلوی هم قرار گرفته است که، بیشتر از سه دهه قبل در مجموعۀ شعری اولم نوشته بودم که: "شعر عبارت است از آهنگ دل و تلاطم انگیزه های احساسی درونی که از ذهن فوران نموده و به قلم می نشیند."


قابل تذکر می دانم که من بر کلی بودن کلمۀ "الهام" در تعریف هر شعری آنقدر موافق نیستم. چون حالاتی که الهام، خالق یک پدیدۀ شعری باشد، در همه احوال اتفاق نه افتاده و به همین خاطر است که باید شعر را از نظم جدا ساخت. همچنانکه بخش اعظم سروده های شعرا به شمول خودم، منظومه است که رویکردی را به تصویر می کشد نه شعر. از اینکه این موضوع بسیار جامع است؛ میدانم که در این صفحه گنجایش بحث مفصل را ندارد.


پرسش: از نگاه شما شاعری یک ارزش قریحه وی «استعدادی» است یا یک هنر آموزشی اکتسابی؟ 


پاسخ: از نظر من شاعری یک ارزش قریحوی است که، با تبارز استعداد فطری فرد، برجسته گردیده و در ضمن در مراحل بعدی و پختگی نیز نمیتوان بُعد هنر آموزشی آنرا نادیده گرفت. اما از دیدگاه من شعر نمیتواند اکتسابی باشد و پدیده های را که اکتسابیست می توان نظم گونه ها نامید، هرچند این بخش را هم هر استعدادی نمی تواند جوابگو باشد.


یقین دارم شما متوجه شده باشید که، تعدادی از انسان های محترم با سواد و بزرگ سال (که ممکن عامل اصلی آن بی مضمونی در این سنین باشد)، زیاد تلاش می کنند تا کلماتی را پهلوی هم گذاشته و به نام شعر نشر  کنند. اما نه تنها به راه شعر نمی روند که، هیچ معلومات و استعدادی در این عرصه ندارند و به اصطلاح "نمی دانند که نمی دانیم" و این خود دال بر این مدعاست که، شعر نمی تواند اکتسابی باشد.


پرسش: افلاطون میگوید: « شعر علم نیست. زیرا که، نه میتوان آن را از راه تعليم کسب کرد و نه به دیگران آن را آموخت». اگر افلاطون زنده می بود، شما در برابر این ارزیابی اش، برای او چه می گفتید؟ 


پاسخ: این فرمودۀ افلاطون بزرگ؛ در ذات خود دارای ریشۀ علمی است. چون در عبارات بعدی آنرا واضح ساخته است و اگر زنده هم می بود، فکر نکنم منطق بالاتری از او میداشتم، تا استدلال می کردم. زیرا نمیتوان چکیدۀ قریحوی وانگیزشی روزمرۀ هرکس را طور مداوم و یکنواخت "علم" دانست. 


در عین حالی که امروز هم توافق نظر در این مورد وجود نداشته و  پلۀ شمولیت شعر در زیر مجموعۀ ادبیات به عنوان هنر ، بیشتر سنگینی می کند. اینکه علمای بزرگی چون مولانا و دیگران چگونه توانستند علوم و فلسفه را از تریبون شعر به خوانش بگیرند، فرهیختگی و بحث های زیبا شناسی و هنرمندانۀ ایشان است تا از این طریق بتوانند به سادگی و با ظرافت های خاص، آنرا به خورد مخاطبین بدهند.


پرسش: چه وقت، چطور و برای چه شاعر شدید. شاگردی کردید. پیش چه کسی؟ درس خواندید و یا از راه ذوق و آماتوری شاعر گشتید؟


پاسخ: لازم میدانم در پاسخ به این سوال طور شوخی آمیز اظهار بدارم که، بسیاری از کسانی را که به عنوان شاعر در مصاحبه ها شنیده ام، گویا از طفولیت به این کار شروع نموده و بعضاً مادر زاد شاعر بوده اند. اما من اگر مبالغه نکنم، در دوران ثانوی مکتب حس می کردم که شعر در فطرتم آغشته است. در عین حالی که باید با صراحت اعتراف کنم که، من در نزد شعر شرمنده هستم. چون هرگز این استعدادم را پرورش ندادم و جز آنچه که در ذاتم حضور دارد، در طول عمر بخاطر پرورش و غنای ادبی آن تلاش نکردم و برعکس در تلاش روزی، استعدادم را دفن کردم.


طور مشخص خدمت تان به عرض برسانم که، وقتی شاگرد صنف دوازدهم لیسۀ کوکچۀ فیض آباد، مرکز ولایت بدخشان بودم، منظومه هایی می نوشتم که، توسط استاد سدید صدری ارگوچی اصلاح می شدند و بعد ازآنگاه گاهی طور مناسبتی چیزهایی می نوشتم. اما خوب ترین دوره برای رشد استعدادم در جوانی؛ حضور در زندانهای دهمزنگ و پل چرخی بود که، در سکوت "کوته قفلی" یک شاعر تمام عیار بودم و اما متأسفانه در آن دوره هرگز قلم و کاغذ را نمی گذاشتند در اختیار زندانی باشد. 


انگیزۀ اصلی در اکثریت سروده های من، توجیه رخداد هایی است که بیشتر انواع دردها، مصائب و بی عدالتی های چند دهۀ اخیر را انعکاس می دهد.


بیشترین سروده های من کلاسیک است که شامل غزل، رباعی، مخمس، مسدس، قطعه و مستزاد می شود. اما درین میان یک فیصدی قابل تأملی هم در قالب شعر نو و نیمایی نیز خلق گردیده است.

پرسش: از بین قالب های ۱۵ گانه ی شعر، مثلا قصیده، غزل، رباعی ... به کدام یک شان زیادتر شعر می گویید؟  همچنان نقش قافیه را در شعر چقدر مهم ارزیابی می کنید؟


پاسخ: بیشترین اشعار من در قالب غزل سروده شده و در قدم دوم رباعی است که شامل مجموعۀ سوم می شود، در عین حالی که نوشته هایی در قالب های گونه گون طوریکه فوقاً در سوال پنجم تذکر یافت، به تصویر کشیده ام.


پرسش: نقش قافیه را در شعر چقدر مهم ارزیابی می کنید؟


پاسخ: هر چند با پیدایش و گسترش شعر نو؛ موجودیت قافیه در شعر تا جایی ارزش خود را از دست داده و دست شاعر را باز و آزاد کرده است. اما رویهمرفته قافیه در شعر و مخصوصاً در شعر کلاسیک یک اصل است و در نبود آن نمی توان مثلاً یک غزل را غزل نامید. من به این نظر هستم که باوجود انکشاف سریع جوامع و حتی واگذاری جای شعر نیمایی و شعر نو به پدیدۀ دیگری در آینده؛ شعر کلاسیک و مخصوصاً غزل اهمیت و جای خود را در عظمت شعرای متقدم، حفظ خواهد کرد.


پرسش: اگر در یک حالتی واقع شوید که، مفهوم مهمی را بخواهید ارائه دهید و برای این کار  همزمان قافیه ی مناسب پیدا نکنید،  در این حالت چه می کنید؟ مفهوم را قربانی قافیه می سازید و یا  به قافیه بهای کمتر می ‌دهید؟


پاسخ: اتفاقاً در همین حالت قرار گرفته ام که، در یک محتوا به جز دو یا سه کلمه در یک قافیه نیافته ام. در این صورت محتوا تا جایی از نزدم فرار نموده و آنرا در قالب شعر نو اما، نه با آن ظرافتی که آماده داشتم، بیان نموده ام و به این ترتیب "قافیه را بهای کمتر داده ام".


پرسش: از شاعران معاصر زبان فارسی، با صرف نظر از محدوده های کشوری، شعر کدام شاعر را دوست دارید؟


پاسخ: واقعیت اینست که هر شعری که به دلم چنگ بزند خوش دارم اما، مشخصا از شعرای معاصر، اشعار استاد حیدری وجودی، پرتو نادری، هوشنگ ابتهاج و فروغ فرخزاد، از جایگاه خاصی در نزدم برخوردار هستند. اما این بدین معنا نیست که شعر من متأثر از اشعار این بزرگواران باشد.


پرسش: در گذشته ها، بویژه در شبهای زمستان، خانواده ها به دور صندلی ها، جوانان و کهن سالان در  قوشخانه ها «میهمان خانه» های قومی« عمومی» و در حجره های جوار مساجد،  دوستان و روستاییان و فرهنگیان به شعر جنگی میپرداختند.


 نقش این شعر جنگی ها را در رشد فکری  و انکشاف استعداد شعر گویی،  افراد و از جمله جوانان، چگونه می دانید؟

 

پاسخ: بلی هرچند در گذشته ها سفره ها آنقدر رنگین نبود اما، این فرهنگ پروری، سفره ها را بیشتر زینت داده و به یک رسم پسندیده تبدیل گرده بود. در عین حال اثرات مثبت آن در رشد و شکوفایی ادبیات و استعداد های جوانان نهایت بارز و برجسته بود. 

اما متأسفانه امروز این بازار موازی با رشد بسیار سریع و دسترسی به تکنولوژی مدرن مخصوصاً در کشور های عقب نگه داشته شده، بسیار کساد گردیده و شعر چه که سواد املایی و انشایی جوانان را در حدی کاهش داده که حتی، آنانی که خود را ادیب هم می گویند، در قرائت یک متن شان چندین اشتباه را می توان سراغ داشت. 

هرچند هراز گاهی نشست های ادبی توسط انجمن ها و نهاد های فرهنگی به راه انداخته می شود اما، جایگاه این مشاعره ها را طوریکه در سوال مطرح کرده اید، نداشته و نمیتواند جایگزین آن باشد. چون نشست های تشریفاتی با نشست های به اصطلاح خود مانی تفاوت داشته و مؤثریت چندانی در رشد استعداد ها ندارد.


پرسش: یقین دارم که اشعار شاعران شهیر کلاسیک زبان فارسی مانند، مولانا، سعدی، حافظ، بیدل،  رودکی، لایق شیر علی تاجیک و دیگران را می خوانید. این آثار را از بهر چه می خوانید؟  از بهر علاقه به شعر و شاعران یا آموزش بیشتر اصول و مهارت های شعر گویی؟


پاسخ: اگر صادقانه اعتراف کنم، داشته های ادبی من عمدتاً از دورۀ مکتب و دانشگاه است که به عاریت گرفته ام و عامل اصلی هم توجه و علاقمندی اساتید و دست اندرکاران عرصۀ ادبیات و نصاب تعلیمی در آن زمان بود که، بسیاری از دانشجویان را با علّامه های شعر و ادب که شما نام برده اید بسیار به سادگی آشنا می ساخت.

اگر به یاد داشته باشید، و قتی من و شما، حتی قبل از شمولیت به مکتب قرآن را ختم می کردیم؛ قدم بعدی خواندن دیوان حافظ و سعدی و غیره بود، چه رسد به دورۀ مکتب و دانشگاه.

در پهلوی اشارات فوق و به پاسخ شما قابل تذکر میدانم که آثار شعرای فوق را بنابر علاقۀ ای که به شعر و شعرا دارم در فرصت های که میسر باشد مطالعه می نمایم. چون یکی از جنبه های مثبت وسایل الکترونیکی در این است که همه چیز به سادگی در دسترس قرار داشته و در صورت داشتن وقت می توان مطالعه و تحقیق نمود.


پرسش: بر اهمیت سرودن شعر حماسی در وضعیت کنونی چقدر تاکید میفرمایید؟


پاسخ: به نظر من سرودن شعر حماسی مخصوصاً در شرایط فعلی برای شاعران دردمند و با احساس، از جملۀ اولویت ها و فریضه هاست. همینکه شهید قهار عاصی فریاد می کشد که: " خبر دار بیگانه بیگانه است" در یک جمله خلاصه گردیده اما وقتی به عمق مطلب توجه صورت گیرد، دیده می شود که، این جمله چقدر بار سنگینی را حمل  نموده و می توان از آن یک کتاب نوشت.


شعر حماسی در پهلوی اینکه روح ادبیات یک قلمرو را متبادز می سازد، زمینه ها را برای هسته گذاری، رشد و تکامل ایده های آزاده گی و آزاد منُشی بارور ساخته و در ضمن به سادگی اتفاقات اکثراً منفی دوره های معین را بازگویی می کند.

تعداد زیادی از سروده های من هم دارای همین مشخصه ها اند.

 «روزنگار» 


رویای عید در شعر ( ظهیر فاریابی )

       
  ای به عیدی دلم به روی تو شاد
   عید را ر و ی تو  مبا رک  باد
   هر کجا یاد چهره ی تو کنند !
   هیچ کس را  ز عید  نا ید  یاد
   ای  بسا  دل که از هوا ی لبت
   در میان گل و  گلا ب  ا فتاد
   هر  زمان شا دی نو ا ست مرا
   زان رخ همچو صورت نو شا د
   نی ، غلط می کنم چه میگو یم !
   با چنین غم چگونه باشم شاد ؟
   فتنه ی   نیکو ا ن  بغد ا د ی !
   وز تو چشمم چو دجله ی بغداد
   بر فلک تا ختی به تندی اسپ
   تا رخت ما ه را  ر خی    بنهاد
   می نتر سی از انک  در تو رسد
   انچ کردی به جانم ا ز   بیداد !
   تا من از دست محنت  تو کنم
   پیش مخد وم  خویشتن فر یاد


عید از منظر (خداوندگار بلخ ) مولانا جلال ا لدین محمد بلخی :

       عید تان مبارکباد !

      عید بر عا شقا ن   مبارک باد
      عاشقان عید تان  مبارک  باد
      عید  بو یی  ز  جان ما دارد
      برجهان همچو جان مبارک باد
      بر تو ای ماه اسمان و زمین
      تا به هفت اسمان مبارک باد
      عید امد به کف نشان وصال
      عا شقان این نشان مبارک باد
     روزه  مگشای جز به قند لبش
     قند او بر د هان  مبارک باد !
     عید ، بنو شت : بر کنا ر لبش
     کاین  می بیکران  مبارک  باد
     عید تا ا مد ا ی سبکرو حان !
    رطل های  گر ان  مبا رک  باد
    گر نصیبی دهی به  من گویم
    بر من  و بر فلان  مبارک  باد
    شمس تبر یز  همچو عید امد !
   برمن و دو ستا ن مبا رک باد !

اول ثور سال ۱۴۰۲ هجری خورشیدی
۲۱ - اپریل ۲
۰۲۳


نوروز رمز پیوند انسان با طبیعت

بقلم: محمد زمان نیکرای

جشن نوروز یکی از قدیمیترین جشن های مربوط به اقوام اریایی بوده و از گذشته های دور (حدود شش هزار سال، از زمان پادشاهی جمشید نخستین شاه اریایی) تا امروز در ردیف مهمترین جشن های عالم بشریت، اعتبار و منزلت خود را حفظ نموده و قلمرو جغراقیایی وسیعی را در بر میگیرد و طی سالیان اخیر از طرف سازمان ملل متحد نیز به رسمیت شناخته شده و به مثابه میراث فرهنگ جهانی ثبت دفتر فرهنگی یونسکو گردیده است.


در حالیکه این جشن بزرگ از باستان زمان تا اکنون، همه ساله در کشور های مربوط حوزه تمدنی خراسان افغانستان، ایران، تاجکستان و ۹ کشور اسیای میانه طی مراسم باشکوه و شانداری تجلیل میگردد، متاسفانه طی سالیان اخیر به ویژه حاکمیت گروه طالبان، تبلیغات منفی توسط عده یی از مذهبیون متعصب به بهانه اینکه جشن نوروز میراث آیین زردشتی است، راه اندازی نموده اند که بر مبنای همین طرز تفکر فرهنگ ستیزانه، جشن نوروز از طرف گروه جهل و ظلمت تحریم کردیده است.


در پاسخ به این تاریک اندیشان و متعصبین مذهبی باید گفت که جشن نوروز به هیچ دین و آیینی ارتباط نداشته و همچنان به اساسات و اعتقادات دین اسلام در تناقض قرار ندارد بلکه مراسم مربوط به جشن نوروز در بسا موارد با احکام اسلامی ما موافق میباشد طور مثال مردم ما طبق عنعنه نیاکان به پیشواز از جشن نوروز آمادگی میگیرند که این آمادگی شامل خانه تکانی و پاکسازی محیط زیست، رنگمالی خانه ها و شستن فرش ها و پوشیدن لباس های پاک وغیره است که همه این تدابیر به منظور نظافت و پاکیزگی محیط زندگی است. دین مبین اسلام هم به نظافت و پاکی تاکید نموده و نظافت را جز ایمان دانسته است.


از جانب دیگر بر خلاف ادعای متعصبین مذهبی باید گفت که نوروز رمز پیوند انسان با طبیعت بوده و اصلا جشن نوروز در واقع جشن طبیعت است همین که یخ های زمستان آب میشود هوا معتدل و گوارا میگردد سبزه ها شروع به دمیدن مینماید درختان پر شگوفه و زنگین میشود و طبیعت جامه بدل میکند و چهره زیبایی را به خود میگیرد این پدیده های زیبا و فرح بخش بالای انسانها به مثابه اشرف مخلوقات و موجودات عاقل و هدفمند تاثیرات شگرفی را بجا میگذارد و با الهام از این تغییرات و دگرگونی طبیعت تمام فعالیت ها و برنامه های خود را با آن هماهنگ میسازد به ویژه زارعین و مردمی که به انتظار روز های نو و زندگی تازه لحظه شماری مینمایند تا فعالیت های کشاورزی شان را از سر گیرند. همزمان با این تغییرات به همه کسانیکه از چنگ سرمای سخت زمستان جان سالمی به در برده اند شور و شوق دیگری میبخشد. بنابرین مقدم نوروز را که دروازه سال نو است جشن میگیرند و با اجرای مراسم خاص انرا گرامی میدارند.


اگرچه مراسم جشن نوروز و آیین های نوروزی از آخرین هفته ماه حوت اغاز گردیده و با مراسم سیزده بدر، پایان میابد مگر مردم ما ماه حوت را در شمار روز های مقدماتی جشن نوروز محسوب نموده و از همان آغاز ماه آمادگی میگیرند. این آمادگی شامل خریداری لباس نو، شستن فرش ها، رنگمالی و پاک کاری خانه ها و محیط اطراف خانه ها و منازل، ترتیب و رویانیدن سبزه و سمنک، تهیه میوه های خشک و تازه وغیره میباشد. یکی دیگر از مراسم نوروز، رسم چهارشنبه سوری است که در روز چهارشنبه آخر حوت اجرا میشود و ان طوری است که در یک میدانی در چند محل آتش افروخته و اشتراک کنندگان مراسم به ویژه زنان به نوبت از بالای آتش پریده و میگویند زردی من از تو سرخی تو از من همچنان ظروف سفالی را نیز در انجا پرتاب نموده و انها را میشکنند. مگر در سالهای اخیر این رسم از رونق افتاده است.

به همین ترتیب در شب اول نوروز مردم در خانه های خود سفره هفت سین را تنظیم مینمایند و هفت سین هم عبارت از هفت چیز است که اسم هرکدام به حرف سین شروع میشود از قبیل سیب – سبزی – سیر – سرکه – سنجد – سمارق – و سمنک. همچنان سایر خوردنی های مثل مرغ و ماهی سبزی چلو و قابلی میوه های خشک و تازه و هفت میوه زینت بخش خوان نوروزی است.


قابل یاد اوری است که روز اول جشن نوروز که مصادف با روز اول سال نو است در شهر مزار شریف مرکز ولایت بلخ که بنابر روایات تاریخی نخستین مرکز آریاییان و خاستگاه جشن نوروز است. نسبت به سایر ولایات کشور، با شکوه تر و با اجرای مراسم با طنطنه خاصی برگزار میگردد. چنانچه مراسم طبق عنعنه گذشته با بر افراشتن علم (جهنده) در جوار ارامگاه حضرت علی کرم الله وجهه خلیفه چهارم اسلام به اشتراک مسولین و مقامات دولتی در میان شور و هلهله هزاران نفر ظاهرین از سراسر کشور و مردم ولایت بلخ آغاز میبابد. همچنان در روز دوم مراسم جشن دهقان در مرکز شهر های بزرگ کشور برگزار شده و درین مراسم نمایندگان دهاقین و سایل و ابزار کشاورزی و نمونه محصولات زراعتی و حیوانات اهلی شانرا به نمایش میگذارند. همین قسم طی روز های جشن نوروز مردم در تمام نقاط افغانستان به زیارت ها میروند و به طور گروهی یکجا با اعضای فامیل شان به تفریح گاه ها کنار دریا ها باغها دامنه کوه ها و دشت و دمن رفته به تفریح و هوا خوری سبزه لگد و گلگشت میپردازند. همچنان در جشن نوروز مراسم پهلوانی بزکشی  - کنسرت های هنرمندان محلی و سایر سرگرمی ها هم صورت میگیرد. اگرچه مردم در سراسر کشور در هوای آزاد و فرح بحش ایام جشن نوروز در میله ها اشتراک مینمایند مگر در میان همه این میله ها میله گل سرخ در مزار شریف بیشتر مشهور است. این میله هنگامی صورت میگیرد که دشت و صحرا غرق در گل های سرخ لاله بوده و میله در میان موج گلهای سرخ برگزار میشود.

در اخیر باید گفت که امروزه کشور و جامعه یی را نمیتوان یافت که جشن هایشان مانند جشن نوروز همگانی و مورد احترام خاص و عام – فقیر و غنی – کوچک و بزرگ – و شهری و دهاتی بوده باشد و از جانب دیگر سایر جشن ها معمولا یک روز و یا یک شب بیشتر نیست مگر جشن نوروز معمولا یک یا دو هفته دوام نموده و استثنأَ در مزار شریف تحت عنوان میله گل سرخ تا چهل روز ادامه میابد.

بهار هشداری است برای عالمیان

بقلم: دکتر حیات الله نیازی

نوروز یعنی رسیدن آخرین لحظات نقطه ی اعتدال شب و روز و گذار به سال جدید است که با دگرگونی های فرحت آور طبیعت نوین روز روز نو و نوروز معروف است.


با حلول نوروز و جوان شدن این سیاره خاکی است که از گردش چرخ دوار ابر و مه و خورشید به عالمیان فرصت میسر آید تا از برکت نازل شده خداوند < ج > بر زمین یا این گنجینه ی ذخایر بوقلمون و مستعد به بارور سازی گل گیاه اشجار و نباتات با استفاده از هوای گرم و زمین نرم آماده ی باروری برای بذر و پاش به حصول نعمات مادی از بطن آن به تداوم حیات مخلوقات روی زمین تلاش متوقف نباشد تا عالمیان با استفاه از جنب و جوش طبیعت جوان شده ضمن حصول مواد خوراکی به پاکیزه ساختن ضمیر خویش از لوث خبیث خیانت با دستور پذیری از وجدان نیز توجه مبدول دارند.


نباید فراموش کرد که انسان ولو خوشتر از فراعنه ی چنگیز و هلاکو و اسکندر با عمر کوتاهی که دارند در برابر گردش لیل و نهار که میلیون ها سال تکرا شده و همچنان تکرار خواهد شد، ناتوان ترین موجود خلقت است که فقط چند صباحی در این دنیا مهمان است که به گفته ی شاعر:

منزل زهوا جاده نفس ما همه رهرو بار عبثی می کشد این قافله با هیچ موجودیکه با وجود حرص و آز به اندوختن باغ و مسکن مقام و منصب به مجرد چشم پوشیدن از زنده گی صاحب و وارت هیچ چیز خود نیست و با متروک گذاشتن همه امکانات لاشه ای است که اگر در دفن آن تاخیر واقع شود گند ساتع شده از آن بدتر از لاشه  هرحیوانی قابل تحمل حتی عزیز کسانش نیست.


آنسانیکه که از نکبت قصور و داشتن امکانات مادی خود را از همنوعان خود بالاتر تصور میکند و از غرور واهی چنین پنداری سر به آسمان افتخار می ساید بی خبر از گدشت پر شتاب زمان که خلق شده گان روی زمین را گام به گام و نفس به نفس به دنیای نیستی نزدیک و نزدیکتر می سازد  و بیدون اینکه اندک تغییری در در گردش سال و ماه و شب و روز پدید آید و شاید هم میلیون ها سال دیگر بهاران بیاید و طبیعت در همان لحظات همیشگی خود جوان گردد تا زمینه دوام حیات به آینده گان همچنان فراهم باشد و تسلسل حیات خاتمه نیابد ولی تمام خلق شده های خداوند در زمین فقط چند صباحی را صاحب شانس حیات می باشند تا با خود  و همنوعان خود چه مکنند حیات کوتاه خود را در خوب بودن و مفید بودن سپری می کند و یا با زشتی ها و پلیتی ها می آویزند با نفرین مردم دیده از  این خاکدان می پوشند و یا هم با تاسف و دعای خیر هموطنان از نبود یک انسان خیر و مفید  از جهان سفر می‌کند.


بنا بر این نوروز و حلول بهاران را نباید اتفاق تکرار و معمول شمرد . هر بهار نوین هشدار تکان دهنده ای به عالمیان تا همچنانیکه با ختم سیطره زمستان به مدد کردکار بهاران فرا می رسد و زمین از برای رویش رستنی ها از نوع جوان می شود. آدمی نیز باید به ملکات منفی کبر و غرور منش و خواهشات منفی که از  مقدار والای انسان میکاهد، حد توان تلاش ورزد و از آنچه توانی که در خود سراغ می بیند از همیاری و همکاری با دیگران دریغ نورزد و بهار نوین را با خوبی های نوین آغاز بنشیند.

هشتم مارچ ۱۸۵۷ میلادی در تاریخ مبارزات زنان جهان، به مثابه ی نقطه ی عطفی به شمار می رود. در این روز برای اولین بار عده ای از زنان کارگر در یکی از فابریکات نساجی شهر نیو یارک امریکا اعتصابی را برای افزایش مزد و معاش خود راه اندازی نمودند، که توسط مالک فابریکه بی‌رحمانه سرکوب گردید.


حادثه‌ مذکور تکانه ای بزرگی بود در جهت بیداری زنان جهان، که به تعقب، آن سالیان بعد روز هشتم مارچ در بسا کشور ها، از جمله آمریکا و اروپا تجلیل و از خاطرات زنان کارگر نیویارک گرامیداشت بعمل می‌آمد. تا اینکه در اثر ابتکار یکی از زنان مبارز آلمان به نام کلارا زیتکین، طی یک کنفرانس بزرگ در شهر کوپنهاگن دانمارک، روز هشتم مارچ بنیانگذاری شد و بعدا در سال ۱۹۸۷ میلادی از طرف سازمان ملل متحد بحیث روز همبستگی بین‌المللی زنان به رسمیت شناخته شد.


روز هشتم مارچ همه ساله در تمام کشور ها به مثابه روز جهانی همبستگی زنان طی محافل باشکوهی تجلیل گردیده و رخصتی عمومی می باشد. معهذا در اثر مبارزات دوامدار زنان پیشگام و مبارز و حمایت کشور ها زمینه رشد و انکشاف بیشتر زنان مساعد گردید. زنان در بسا کشور های جهان به تدریج و قدم به قدم جایگاه اجتماعی خود را پیدا نمودند و در تمام عرصه های سیاسی زنده گی، اقتصادی و فرهنگی موفقانه درخشیدند و توانمندی و لیاقت و شایسته گی خود را در بخش رهبری و مدیریت جامعه به اثبات رسانیدند، مثلا: اندراگاندی، صدر اعظم هند، مارگریت تاچر، صدر اعظم انگلستان، انجیلا مارکل، صدر اعظم المان، بینظیر بوتو، صدر اعظم پاکستان و همچنان بدرا نایکه ؟ سریلانکا - میرمن سوچی رییس جمهور برما و غیره و امروز در اکثر کشور ها زنان به صفت وزرا، وکلا، روسا و مدیران و کارمندان موفق در موسسات و ادارات دولتی و سایر نهاد های خدمات عامه شامل کار و فعالیت می باشند و نقش و رسالت خود را به شایسته گی انجام می‌دهند.

امروز هشتم مارچ در شرایطی در تمام کشور های جهان به مثابه روز همبسته گی زنان جهان، به خاطر احقاق حقوق مدنی و اجتماعی و مبارزه علیه هر نوع تبعیض و نابرابری جنسیتی تجلیل می گردد که زنان کشور ما در تحت حاکمیت نامیمون گروه جهل و ظلمت و استبداد خشن، انواع ظلم و ستم شرایط بی نهایت وحشتناک و طاقت فرسایی را تجربه می کنند و از تمام حقوق اساسی و انسانی خود محروم گردیده اند. چنانچه دروازه های مکاتب و دانشگاه ها به روی زنان و دختران بسته شده و زنان دیگر نمی توانند در ادارت و موسسات دولتی و خصوصی کار کنند. همچنان زنان حق ندارند که بدون حجاب و بدون محرم شرعی از خانه بیرون شوند و یا سفر نمایند و یا زنان حق ندارند هنگام مریضی نزد دختران ذکور جهت معاینه و تداوی مراجعه کنند. از کار زنان در رسانه های تصویری ممانعت بعمل می آید و اخیرا بنا به دستور رهبر طالبان برای فارغان دختر از موسسات تحصیلات عالی دولتی و خصوصی سند فراغت داده نمی شود.


هدف طالبان از وضع اینگونه محدودیت ها برای زنان که تحت عناوین و بهانه های گوناگون صورت می گیرد این است که، گام به گام زنان را از صحنه ی زنده گی اجتماعی شان حذف و در چاردیواری خانه ها زندانی شازند که چنین هم کردند.

از آنجاییکه زنان آگاه و تحصیلکرده و بویژه فعالان جامعه مدنی که از ظلم و ستم و خشونت طالبان به ستوه آمده بودند و بار ها در اجتماعات و تظاهرات مسالمت آمیز ظاهر شده صدای اعتراض و دادخواهی شان را در برابر پالیسی های نابخردانه و رفع محدودیت ها بلند نموده ان. مگر هر بار به شیوه بسیار وحشیانه سرکوب، توهین، لت و کوب و زندانی گردیده اند.


البته شما خود قضاوت کرده می توانید که زنان در جریان توقیف ودر محابس  مخوف طالبان چگونه مورد آزار و اذیت و شکنجه قرار گرفته و چه ضمانتی وجود دارد که به عزت و عفت و کرامت انسانی شان اهانت و بی حرمتی صورت نگرفته باشد. زیر از ابتدای توقیف الا مدت آزاد شدن از زندان، هیچگونه آگاهی و معلومات برای فامیل ها داده نمی شد و اصلا از آدرس و سرنوشت شان خبری نبود و از جانب دیکر طالبان زندانی شدن زنان را انکار می کردند و بعد از اینکه زنان محبوس آزاد هم می شدند حق نداشتند که در مورد اینکه در طول مدت حبس در داخل زندان چگونه با آنها برخوردی صورت گرفته به کسی چیزی بگویند زیرا در صورت افشای حقایق تهدید به مرگ می شوند.


ازدواج های اجباری نوع دیگر و مورد دیگر از ظلم و خشونت طالبان در برابر زنان کشور ما است.

زنان بیوه و دختران مجرد بدون رضایت خود و یا فامیل شان به افراد طالبان نکاح کرده می شود. الاهه داوری نخستین زنی است که موضوع تجاوز و نکاح اجباری اش را افشا کرد. مگر تا کنون در زندان بسر می برد. اکثر قضایا و حوادث خود کشی در افغانستان به قضیه ازدواج های اجباری ارتباط دارند.


باید خاطر نشان کردد که متاسفانه کشور ها ونهاد های حقوق بشر ناظر و تماشاگر این چنین صحنه‌هاي تراژیدی و اعمال و رفتار خشت ضد حقوق بشری بوده و صرف با الفاظ و انتقادات، محکوم کردن ها و نصیحت های پدرانه به ناقلین حقوق بشر و حقوق زن اکتفا می نمایند که چنین موصع گیری ها هیچ دردی را مداوا نمی کند.

ما درحالی‌که روز جهانی زن را به همه زنان جهان بویژه به زنان مظلوم افغانستان که در تحت حاکمیت رژیم ترور و اختناق شرایط زنده گی سخت و طاقت فرسایی را تجربه میکنند، تبریک میگوییم، همچنان شجاعت و قهرمانی آن عده زنان و خواهران گرامی خود را که به منظور اعاده حقوق، آزادی و کرامت انسانی شان دلیرانه رزمیده  و مقاومت و ایستاده گی نموده اند، قابل قدر و درخور ستایش دانسته و باور کامل داریم که وحدت و همبستگی تمام اقشار جامعه افغانی اعم از زنان و مردان شامل همه اقوام و ملیت ها و گروه های سیاسی، روشنفکران و تمام نیروهای ملی و وطندوست ، می تواند طی مقاومت مثمر و هماهنگ به سیطره و حکمروایی نامشروع گروه جهل و ظلمت پایان دهد.

استواری و اعتماد به نفس ما ضامن پیروزی ما است.

علت وقوع زمین لرزه ی ترکیه، از نگاه یک ملا

 

یک ملای فارسی زبان ایرانی تبار، علت اصلی وقوع زمین لرزه ترکیه را قهر خداوند بالای افسران و نظامیان بلند پایه ی امریکایی و اسراییلی می داند.

 او در یک سخنرانی  ویدیویی خویش میگوید:

در یکی از روز ها، در سواحل دریای مدیترانه ۳۰۰۰ نظامی عالی رتبه امریکایی، اسراییلی و ترکی جمع شده بودند. آنها در آنجا مجلس رقص، عیاشی و شراب نوشی برپا کرده بودند.

 

روزنگار ۱۱ فبروری ۲۰۲۳

 

جلسه به خاطر تجلیل از فراغت تحصیلی شماری از افسران ترکی ترتیب شده بود.

در جریان  این جلسه یک جنرال ترکی به یک سرهنگ ترکی زیر دست خود گفت:

یک جلد قرآن بیاور!

 او قرآن را آورد.

 باز برایش گفت که، قرآن را باز کند و بخواند.

  جنرال وقتی که چند آیه قرآن را خواند

سپس برایش گفت:

 آنچه را که خواندی، ترجمه کن!


او گفت: من ترجمه کردن بلد نیستم. جنرال کلان عصبانی شد. قرآن را از دست جنرال زیر دست خود گرفت. آن را پاره پاره کرد و برگه های آن به را زیر پای رقاصه هایی که در آن مجلس رقص می کردند، پرتاب کرد.

 جنرال دومی که قرآن را آورده بود، یک مرد مسلمان بود. اما به کسی نمی دانست که، مسلمان است.

بعد از اینکه گفت، ترجمه کردن بلد نیست، به آهسته گی خود را از جلسه برون کرد.

 او میگوید:

 در حالیکه از جلسه برون می رفتم، به پاره کردن قرآن توسط آن جنرال، خیلی فکر میکردم. ترس بر تمام بدنم مسلط بود.

وقتی که از دروازه برون رفتم، دیدم که نور قرمز رنگ، با یک سرخی عجیب از زیر دریا بلند شد. دریا سرخ گردید و باز شد. یک نور سرخ غلیظ رنگ از آن برون آمد.

 به مجردی که این نور سرخ غلیظ و وحشتناک را دیدم، زمین در زیر پاهایم لرزید و زمین لرزه هم با همان نور شروع شد.

ملا ای که این داستان را در ویدیو شرح میدهد، می پرسد:

 پس نتیجه چه شد؟

 او سپس جواب میدهد:

 نتیجه آن شد که، در مجلس رقص و شراب نوشی ۳۰۰۰ نفر بودند. فقط یک نفر شان از مرگ نجات پیدا کرد. او هم همان سرهنگی بود که، از مجلس برون رفته بود. به قول  این ملا  یگانه آدمی که از جمع ۳۰۰۰ نفر زنده مانده است، نام خود را به دلایل امنیتی افشا نمی کند.

ملا همچنان میگوید:

 حالا امریکایی ها و اسراییلی ها به دنبال همان ۳۰۰۰ نفر می گردند. اما یک نفر شان را هم تا کنون پیدا نکرده اند.

حالا نه از پایگاه نظامی مذکور اثری است و نه  هم از آن ۳۰۰۰ نظامی امریکایی، اسراییلی و ترکی.

 

 قابل تذکر است که، در اثر زمین لرزه ای که هفته ی جاری، در ترکیه و سوریه، به وقوع پیوست، تا کنون ۲۵۰۰۰ نفر کشته و هزاران نفر دیگر زخمی شده اند.

علمای ساینس و تکنولوژی علت وقوع زلزله ها را افزایش فشار بیش از حد داخل سنگها و طبقات درونی زمین می دانند.  دانشمندان علوم تجربی میگویند:

وقتی که سنگ ها به شکسته شدن شروع می کنند، این امر باعث آزاد شدن انرژی زیادی می شود و زمین لرزه بوجود می آورد.

اما از نگاه دینی و به باور ملاها،  زلزله یک هشدار خداوند  به آدم ها است. وقتی که آدم های روی زمین گناه می کنند، خداوند با تکان دادن زمین ایشان را هشدار میدهد.

 امروز جهان دلیل اولی را بیشتر می پسندند. البته دلیل دومی هم بعضی از طرفداران خود را دارد.

 



سخن چند، در مورد پارک زر نگار شهر کابل


تفریح گاه، آرامگاه، تنویر گاه، کشتار گاه وعبادتگاه


پارک زرنگار یکی از جاهای تاریخی شهر کابل است. این محل زیبا و تاریخی که، در قلب شهر موقعیت دارد، در سالیان اخیر از نگاه شکل و محتوا،  فراز و نشیب های زیادی بر آن وارد شده است.

این جایگاه، افزون به جا دادن گور امیر عبدالرحمن یکی از شاهان کشور در دوره های مختلف زمانی، به مقاصد گوناگون سیاسی، دینی، مجازاتی و تفریحی مورد استفاده قرار میگرفته است.

 

روزنگار۲ فبروری ۲۰۲۳


در سال های اخیر، خیلی از خبرنگاران و یوتیوبرهای، نه چندان باخبر از تاریخ، فرهنگ و سیاست های، امروز و دیروز کشور، گاه گاهی برای تهیه ی گزارش، به دور و بر این پارک می روند. بدین منظور افراد و اشخاص مانند، رهگذر و محافظ را گیر میکنند و از ایشان در مورد پیشینه و ارزش های فرهنگی تاریخی این محل می پرسند و آن را نشر می کنند.


این در حالی است که، در مورد معرفی اینگونه محلات دارای ارزش های چندین بعدی، باید خیلی از دقت و توجه ی لازم کار گرفته شود  و در این موارد از دانشمندان، تاریخ نگاران، باستان شناسان و دیگر کسان دارای حایز اطلاعات لازم مستند پرسیده شود.

 

پارک زرنگار که، واژه اسمی اش « پارک»  یعنی یک محل تفریحی، قدم زنی و گلگشت را افاده می کند، در ۵۰ تا ۶۰ سال اخیر چندین بار تغییر شکل و محتوا نموده است.

 زمانی  این پارک، تفریح گاه خوبی برای شهربان کابل بوده است. زمانی به حیث مرکز پخش و اشاعه ی افکار و اندیشه های مخالف و موافق دولتهای حاکم از آن کار گرفته شده است.


در سال های ۱۳۴۳ـ ۱۳۵۳ « ۱۹۶۳ ـ ۱۹۷۳» که دهه ی دموکراسی یا دهه ی قانون اساسی  خوانده می شود، احزاب و گروه های سیاسی فعال آنوقت، چون حزب دموکراتیک خلق افغانستان « جناح های خلق و پرچم» حزب شعله ی جاوید، حزب جوانان مسلمان « بعد ها حرب اسلامی، جمعیت اسلامی، اتحاد اسلامی و دیگر احزاب دارای پسوند «اسلامی» که، آنگاه خیلی ها پیروان آن را اخوانی می نامیدند، حزب مساوات محمد هاشم میوند وال، حزب افغان ملت، گروه کار، محفل انتظار و دیگران، در این پارک تظاهرات و گردهمایی های پر شور برپا می کردند.


سخنرانان این گردهمایی ها بر ضد دولت وقت، سخنرانی میکردند، شعار می دادند، نواقص و نارسایی های کاری و برناموی دولت را بر می شمردند.   اینها از همین جا، برنامه های سیاسی ـ اجتماعی خویش را تشریح  و تبلیغ می کردند و راه های برون رفت از دشواری های جاری سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آنزمان را برجسته می نمودند.


اما با سقوط دولت جمهوری افغانستان، به رهبری دکتر نجیب الله‌ و شروع حاکمیت ائتلاف تازه وارد احزاب اسلامی، هفتگانه ی مستقر در پاکستان و هشت گانه ی، عمدتا شیعه مذهب مقیم ایران، سیمای این پارک شکل دیگری را بخود گرفت. رهبران مجاهدین حاکم بر کشور، به روی تپه ای که، در انتهای شرقی این پارک واقع بود، پایه های چوبی میله های دار را  با طناب های حلق آویز، به نمایش گذاشتند. اینها در روز های اول حاکمیت خود، چندین نفر را در این پارک و بر فراز همین تپه، به زیر دار بردند و کشتند. مردم شهر کابل در مورد این اعدام های علنی، می گفتند:

 اعدام شده ها افراد بیگناه و یا مخالفین مجاهدین بودند که، عمدتا بدون محاکمه و برای ترساندن جامعه و اطاعت از دستور های مجاهدین زیر طناب دار می رفتند.

 به این ترتیب و در این زمان، چهره ی این تفریح گاه، از جایگاه فعالیت ها و سخنرانی های دموکراتیک، به یک چهره ترسناک و کشتارگاه خوفناک مبدل گردید.

با سقوط حاکمیت مجاهدین و روی کار آمدن حاکمیت طالبان، بازهم این مرکز تفریحی مردم چهره عوض کرد.  این بار به ترتیبی که طالبان، در دور اول حاکمیت ۵ ساله ی شان، در قسمت غربی این پارک بنای مسجد جامعی را گذاشتند که، بعد ها تکمیل و به عنوان یک عبادتگاه فعال در آمد.

ساختن این مسجد در یک محل خاص تفریحی مردم و در چند قدمی چندین مسجد دیگر، نه فقط کار مناسبی نبود، بلکه ساحهء مرکز شهر را تنگتر ساخت و فرصت های تفریح و استراحت شهروندان را در پارک محدود نمود. اگر طالبان میخواستند مسجدی بنا کنند، بهتر بود، به جای، این جای تاریخی، جای دیگری را انتخاب میکردند که، بیشر مورد نیاز نماز گزاران قرار می گرفت.

در مورد ارزش تاریخی این پارک از معاون س محقق عبد الواسع فیروزی که، افزون بر امتیاز عضویت کادر علمی اکادمی علوم افغانستان و حایز بودن درجه ی آموزش های عالی ماستری، از یک دانشگاه معتبر هندوستان، برای مدت سه چهار دهه در مقامات مراکز فرهنگی کشور، عمدتا مرکز میراث های فرهنگی، موزه ی ملی کابل و مرکز پژوهشهای علمی باستان شناسی کشور کار کرده است، پرسیدم. او به طور کوتاه  در مورد چنین میگوید:


« پارک زرنگار قبلاً در زمان امیر عبدالرحمن ساختمان، نسبتاً کوچک از پارک زرنگار فعلی بنام بوستان سرای، اعمار شده بود و

 امیر حبیب الله بعد از فوت پدرش او را در همین باغ دفن می کند و ساختمان مقبره اش را،  به شکلی که هست، اعمار می نماید. 

اطراف بوستان سرای ساختمان های متعدد آن را احاطه نموده بود.

 

چنانچه تعمیر وزارت معارف وقت در مقابل مکتب استقلال و سینمای کابل جوار ارگ قرار داشت.

 در امتداد تعمیر وزارت معارف مکتب ملالی و در عقب‌ تعمیر مکتب نسوان، ساختمان کوچک دیگر که، در اوایل آرشیو و بعداً شهرداری کابل  و بعد به مدیریت معارف ولایت کابل تعلق گرفت و در سالیان پسین به شهر داری کابل دوباره سپرده شد.

 در ساحهء جنوبی بوستان سرای، سرای قالین فروشی و در پهلوی آن سرای گادی خانه ای شهر کابل قرار داشت. در سمت شرق  دکاکین و ساختمان های دو طبقه ای، تا استقامت پل باغ عمومی دیده می شد.

 

در زمان سلطنت ظاهر شاه، بویژه غلام محمد فرهاد بحیث شهردار وقت تغیرات زیادی روی دست گرفته شد.

 از جمله جاده ای  میوند و تخریب ساختمان های اطراف بوستان سرای و توسعه ی شهری.


 در سال  ۱۳۴۰ و ۱۳۴۱ پارک زر نگار اعمار شد و چهار اطراف آن را سرک های موجود احاطه کرده است. به استثنای تعمیر شهرداری کابل و در سال ‌های اخیر مسجد عبدالرحمن را به شکل تحمیلی در ساحهء جنوب غرب پارک زرنگار اعمار کردند».


« خبرنگار بخش فرهنگی روزنگار»


عکسها: از گو گل، رادیو آزادی

 و شخصی، به ترتیب زیر:

۱ ـ  واسع فروزی

۲ ـ نمایی از پارک زرنگار

۳ ـ مسجد ساخت طالبان

۴ـ ساختمان  گور عبدالرحمن


اهمیت آموزش زبان مادری، برای کودکان

 

یادگیری زبان مادری برای کودکانی که، از یک کشور به کشور دیگر مهاجرت می کنند، یک چالش است. کودکان مهاجر که، در کشور دومی به کودکستان می روند، چاره ای، جز  این ندارند که، با همکلاسی های خود به زبان کودکستان صحبت کنند. 

  اما وقتی که این کودکان به خانه برمی گردند، والدین شان به یکی دو زبان دیگر صحبت می کنند. برخی از این کودکان اصلاً زبان مادری شان را یاد نمی گیرند. زیرا والدین آنها توجه زیادی به  رفع این مشکل ندارند.


 چهارشنبه ۲۵ جنوری۲۰۲۳ 


 خبرنگار « روزنگار» روی این موضوع، گفتگوی ویژه ای دارد با سوینونگ نوردتویت، تا اهمیت زبان مادری و همچنین ارزش یادگیری آن را برای کودکان برجسته سازد.

آقای سوینونگ ، شهروند ناروی، دارای آموزش های عالی دانشگاهی و حرفه ای در زمینه آموزش، کار حمایت از کودکان و امور رفاهی کودکان است. او بیش از ۳۰ سال یعنی بیشتر از نیم عمر خود، به عنوان مربی در کودکستان های مختلف این کشور مشغول کار بوده و تجربه کاری زیادی را در این زمینه کسب کرده است.


زبان مادری کودک را چگونه تعریف می کنید؟

ـ در دنیای من، ما می گوییم، زبان قلب کودک، زبان مادری کودک است. این بدان معناست که، زبانی که کودک در خانه با والدین و خانواده اش با آن مواجه می شود و با آن زندگی می کند، زبان مادری کودک است.


آموزش زبان مادری در رشد ذهنی کودک و آموزش های بعدی  او از نظر تربیتی چقدر اهمیت دارد؟

ـ کودک از روز اول زندگی خود با زبان قلب خود آشنا می شود و از این روز به بعد برای درک هر چه بهتر محیط اطراف خود تلاش می کند. اگر والدین از نظر زبانی فعال باشند و بخواهند که، فرزند خرد سال شان با آنها تماس برقرار نماید و با ایشان مفاهمه کند ، رشد زبانی کودک سیر طبیعی خود را طی خواهد کرد. 

در حرفه من، ما می گوییم که، کودک باید اکثرا و تا حد ممکن،  به زبان خود «حمام» کند، و منظورمان این است که خانه باید به کودک کمک کند، تا تمام تجربیات زبانی را که می تواند به او بدهد.  مانند، صحبت کردن، آواز خواندن، نمایشنامه خواندن با صدای بلند و غیره.


کودک از چه سنی باید آموزش زبان مادری خود را شروع کند؟

ـ کودک از روز اول زندگی شروع به یادگیری زبان مادری خود می کند. گفته می شود که یک کودک نوزاد، در ناروی و به عنوان مثال، در چین، همان صدا های غرغر و پیش نیازهای یادگیری زبان اطراف خود را دارد. سپس این روش های محیط ماحول کودک است که، فعالیت زبانی نارویژی یا چینی  او را شکل می دهند.


برای کودکانی که، پدرشان به یک زبان صحبت می کند و مادر شان به زبان دیگر. آیا زبانی که، کودک اول تر باید، به عنوان زبان مادری، یاد بگیرد، زبان پدر است یا از مادر؟


 ـ اگر پدر و مادر زبان مادری یکسانی نداشته باشند وهر کدام شان زبان مادری خود را داشته باشند، آنگاه زبانی که والدین با هم ارتباط برقرار می کنند، زبان قلب کودک خواهد شد. والدینی که، مسوولیت اصلی کودک را بر عهده دارند، می توانند از طریق ارتباط با کودک، زبان قلبی خود را نیز در کودک تقویت کنند.

 یک کودک کوچک متوجه امنیت و گرما در نزدیک ترین افراد خود می شود و به دنبال آن می گردد. سپس صداهای زبانی ای که از آنجا ها بلند می شوند، نیز بیشترین تأثیر را برای رشد زبانی کودک خواهند داشت.


آیا یادگیری همزمان سه زبان، یعنی زبان کودکستان، زبان پدر و زبان مادر،  برای کودک اشکالی ندارد؟

ـ کودکی که، تنوع زبانی را در اطراف خود تجربه میکند، نسبت به کودکی که، تنها یک زبان را در اطراف خود دارد، میتواند بیشتر تلاش کند که به زبان قلب / زبان مادری خود مهارت حاصل نماید. به بیان دیگر کودکی که، چند زبان در دور و بر خود دارد، مهارت آموزش زبان های دوم و سوم، نسبت به کودکی که، از صفر شروع میکند، برایش آسان تر است.


تجربه کاری سه دهه ای شما در موارد فوق چه نتایجی را نشان می دهد؟

ـ تجربه من با این پرسش ها، در طول نیم زندگی ام، به عنوان  مربی در کودکستان، این است که، کودکانی که از یک خانه خوب و امن با فعالیت زبانی خوب زبانی می آیند، این را با خود به زندگی روزمره شان، به محیط شورانگیز و پر چالش کودکستان می آورند.

آن دسته از کودکانی که از قبل زبان مادری / زبان قلب، خوبی از خانه دارند، با علاقه و کنجکاوی مثبت با هر زبان جدیدی در کودکستان مواجه خواهند شد. 

من همیشه به والدین کودک های کودکستان خود گفته ام که، باید در خانه، هر چند وقت، یکبار و تا حد امکان، به زبان مادری شان با فرزندان خویش صحبت کنند.

 کودکان در تشخیص بین آنچه در خانه صحبت می شود و آنچه در جای دیگر صحبت می شود، بسیار خوب هستند. و آنها بسیار مصروف درک  این تفاوت خواهند بود.

 "چرا؟" 

این یک سوال شناخته شده در دهان کودکان است!


در اینجا یک داستان جالب و کوچک برای گفتن دارم.

 و آن اینکه: 

- من یک بار در کودکستان خود کودکی داشتم که، پدرش نارویژی و مادرش لهستانی« پولندی» بود. آنها به من گفتند که، دختر پنج ساله ی شان در تعطیلات تابستانی در لهستان به پدرش که، با او نارویژی صحبت می کرد، گفته بود:

 "بابا ما الان در لهستان هستیم، لهستانی صحبت کن!"

 او این را به زبان لهستانی به پدرش گفته بود. 

 اما، زمانی که به ناروی آمدند و مادر با دخترش، در ناروی به زبان لهستانی «پولندی» صحبت می کرد، همین اتفاق را تجربه کرده بود. تا حدی که،  مادر از سوی دخترش به زبان نروژی  چنین مورد سرزنش قرار گرفت.

 "مامان، ما در ناروی هستیم. نارویژی صحبت کن!"

« خبرنگار روزنگار»



معلم هدفمند کسی است که، برنامه و پشتکار داشته باشد

 ـ وقتی که، به زیارت کعبه ی شریفه رفتم، آنجا و آنگاه، برای خیر و صلاح مردم عزیز وطن خود دعا کردم. همچنان آرزو نمودم که، افغانستان را روزی آباد و شگوفان ببینم.


نشریه ی روزنگار، در تداوم معرفی آموزگاران چیره دست کشور ، این بار  با یکی دیگر از آموزگاران موفق و خوش نام کشور گفتگو ای  دارد .

گفتگو از:  ق ـ جرمی


این آموزگار محبوب بانو حمیده حمید، شهروند ولایت  باشکوه فاریاب است که، سالیان درازی از عمر خود را در جهت آموزش و پرورش  پسران و دختران افغانستان به مصرف رسانیده است.

ـ آموزش های ابتدایی را در مکتب دهاتی نسوان  شهرستان خواجه موسی به پایان رسانیده با ارتقای مکتب مذکور به ابتدایی، اولین شاگردی بودم که در آن ثبت نام کردم. دوره ی متوسطه و لیسه را در دبیرستان ستاره ، واقع در شهر میمنه، به اتمام رساندم.

 

مطالب بالا را بانو حمیده حمید، آموزگار مجرب و پر نام و نشان  ولایت فاریاب، به خبرنگار اختصاصی روز نگار بیان داشته علاوه کرد: 


ـ پس از فراغت از دوره ی لیسه، خیلی امید و اطمینان نداشتم که، اجازه یابم، به آموزش های عالی بپردازم.  با وجود ناباوری  و از روی تصادف به امتحان کنکور راه یافتم.  امتحان دادم. نتیجه آن شد که، در موسسه ی عالی تربیه ی معلم بلخ باستان، شانس آغاز آموزش های عالی را بدست بیاورم.

  به حمایت و پشتیبانی پدر بزرگوار و مادر گرانقدر مرحوم خود، در این موسسه درس خواندم و از رشته ی کیمیا و بیولوژی « شیمی و زیست شناسی» این موسسه ی علمی ـ آموزشی، سند فراغت حاصل کرده به عنوان آموزگار، در خدمت اولاد وطن قرار گرفتم.

 

بانو حمید، در برابر این پرسش خبرنگار روزنگار که، چند سال وظیفه ی مقدس آموز گاری  را به عهده داشته و در کدام مکتب ها و محلات به تدریس پرداخته است، چنین می گوید:

ـ ۲۵ سال عمر خود را، بدون وقفه، در خدمت فرزندان کشور سپری نموده ام. آموز گاری را از مکتب ابتدایی نسوان خواجه موسی آغاز و در لیسه ی نسوان ستاره ی شهر میمنه، که زمانی خود  دانش آموز این مهد آموزشی بودم، مکتب پسرانه ی تجربی عرب خانه و لیسه ی گوهرشاد بیگم شهر میمنه، ادامه دادم. باید گفت که، بیشترین دوره ی کار آموزگاری من در لیسه ی گوهرشاد بیگم بوده است.


شمار دانشجویانی که از دامان پر فیض این مادر مهربان و این استاد توانمند فیض برده اند و به مدارج عالی آموزش و مقامات بلند دولتی راه یافته اند، خیلی فراوان اند.

 خیلی از کسانیکه افتخار شاگردی بانو حمیده حمید را داشته اند، اکنون به عنوان دکتر، مهندس و معلم در خدمت هموطنان عزیز خود قرار دارند.


 بانو حمید اینجا از دکتر فوزیه سلیمی، دکتر ذکیه ثبات و دکتر رعنا حمیدی، به عنوان شاگردان برجسته ی خود یاد میکند و یک خاطره ی  خوب خویش را از یک شاگردش با خبرنگار ما چنین شریک می سازد: 

ـ من از دکتر  رعنا حمیدی خاطرات خوبی دارم.  بویژه از زمانیکه، او در بیمارستان حوزه وی مزار شریف، در قسمت عملیات و تداوی دخترم،  خیلی یاری کرد  و   در این راه از هیچگونه کمک و تلاش لازم دریغ نورزید.  این دکتر مهربان و این شاگرد قدرشناس تا حدی با ما کمک کرد که، در خانه ی خود غذا تهیه میکرد و در شفا خانه برای ما می آورد.

بانو حمیدی که، به قول خودش برای مدت ۲۵ سال، به حیث معلم کار کرده است، شکی نیست که، از این دوره طولانی و پر از فراز و نشیب کاری خویش، ارزیابی های مشخص و برداشت های ویژه ای نیز دارد.

او در این مورد میگوید:


ـ  در سالهای اول آموز گاری ام، بویژه در دوران حکومت دکتر نجیب الله، اشتغال به امور آموزشی و پرورشی  خیلی خوب بود.  رفته رفته و به مرور زمان، این زمینه ها محدود تر و کار آموزگاری هم دشوار تر شده رفت.  چنانکه در قریه ها و روستا ها مکاتب به آتش کشیده شدند و پروسه ی آموزش  و پرورش نیز به شهر های کلان محدود گردید.  به این علت و علت های دیگر، فرزندان کشور در روستا ها و قریه ها، از دسترسی به امکانات و سهولت های آموزش و پرورش محروم ساخته شدند.


پس از سقوط  رژیم طالبان در سال ۲۰۰۱ و روی کار آمدن حکومت حامد کرزی، توجه جهانیان به افغانستان  معطوف شد و زمینه های دسترسی به امر تعلیم و تربیه برای شهروندان، بویژه بانوان بیشتر گردید.

 در ولایات یکی پی دیگر دانشگاه ها ایجاد شدند. دختر ها بیشتر توانستند شامل این دانشگاه ها و مراکز علمی ـ آموزشی گردند و با کسب تحصیلات عالی در مکتب ها تدریس به تدریس علوم بپردازند. دروغ نیست که بگویم، این زمان، بهترین دوران، برای اشتغال به کار آموزگاری بود.

اما متاسفانه این شرایط دیری نه پایید و با ایجاد تحولات و وقوع بحرانات اخیر، این همه امکانات یکسره از بین رفتند.


بانو حمیده حمید، به عنوان یک آموزگار پر تلاش، از آموزگار خوب تعریف ویژه ای دارد. او در این مورد میگوید:

ـ به نظر من یک معلم خوب و هدفمند کسی است که، با صداقت، ایمان داری و پشتکار وظایف خویش را انجام دهد. در کار های خود غفلت نکند. دارای پلان ها ی روزانه و هفته وار بوده باشد، ارتقای سطح فکری و انکشاف استعداد شاگردان را در صدر فهرست آرزو های خویش قرار دهد. 

 بانو حمیده جان حمید، افزون بر تدریس در مکتب های دولتی به درس دادن خصوصی زبان فارسی، در یک مکتب غیر دولتی، تحت حمایت یک موسسه ی خارجی، اجرای وظیفه نموده است.

بانو حمید در مورد تدریس به زبان ازبکی، در مکتب های واقع در مناطق ازبک نشین، نگاه خاصی دارد. او در این مورد چنین ابراز نظر میکند:


ـ به نگاه من، اگر در مکتب های مناطق ازبک نشین تمام مضامین به زبان ازبکی تدریس گردند،  این امر مشکلات بعدی را در قبال خواهد داشت. به این معنا که، وقتی که این شاگردان به کدام ولایت دیگر سه پارچه می کنند و انتقال می یابند یا زمانیکه در دانشگاه ها و موسسات عالی آموزشی شامل میگردند، مشکل زبان را در پیش دارند. در حال حاضر نصاب تعلیمی مکتب ها، آن طوری که ازبک ها می خواهند، نیست.  در مکتب های امروزی، صرف یک مضمون به زبان ازبکی تدریس میگردد و این یک مشکل محیطی است. 

 

بانو حمیده پس از ۲۵ سال اشتغال به کار آموزگاری از این حرفه ی مقدس دست کشید و در موسسات خارجی داخل خدمت گردید. او دلیل این تغییر شغل را به خبرنگار روزنگار چنین بیان میدارد:

ـ معاش معلمی بسیار ناچیز بود. نمی توانستم با آن، هزینه های مکتب اولاد های خود را تکمیل نمایم. از این سبب در سال ۱۳۸۲ از وظیفه ی مقدس معلمی استعفا نموده در موسسات بین المللی به  حیث ناظر و آگاهی دهنده Supervisor and Monitor)) ایفای وظیفه نمودم.

 همچنان من در سال های پسین، به حیث ناظر ساحه وی حقوق اطفال، در کمیسیون مستقل حقوق بشر،  که بین سال های ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۷ ادامه داشت، کار کرده ام.

 

پس از اینکه از کمیسیون حقوق بشر، بنابر تعلیق دولتی و افتادن پروژه و برخی از مشکلات دیگر، قطع علاقه نمودم، می خواستم بار دیگر به کار آموزش و پرورش رو بیاورم، نظر به محدودیت هایی که در زمان رییس جمهور وقت، آقای محمد اشرف غنی احمد زی وجود داشت: مثلا اینکه، معلمین اول می بایست بست معلمی را در یکی از مکتب ها پیدا میکردند. بعد در امتحان رقابتی دسته جمعی شامل می شدند. و در صورت پیروزی معلم می شدند. من  همه ی این کار ها را انجام دادم. چون دانش آموخته ی صنف ۱۴ بودم، در بین ۶ نفر در یک بست موفق گردیدم.

فعلا در خانه مشغول امور منزل می باشم. از مهارت های محلی، در حرفه ی خیاطی، گلیم بافی، قالی بافی، و دست دوزی مهارت دارم.


بانو حمیده حمید که در روز های اخیر به زیارت کعبه ی شریفه رفت و برگشتی داشته است، در این مورد چنین میگوید:

ـ وقتی که به زیارت کعبه ی شریف رفتم، آنجا و آنگاه برای خیر و صلاح مردم عزیز وطن خود دعا کردم. همچنان آرزو نمودم که، روزی افغانستان را آباد و شگوفان ببینم.

«روزنگار»


مردان بزرگ، چنین ساده غریبانه، اما با عزت و با وقار می زیستند.


در روز های پسین، به آرشیو عکسهای خود سری زدم. آنجا این نگاره ی زیبای یک آموزگار بزرگ، یک مرد خردمند، یک انسان دیندار واقعی‌، شاد روان جنت مکان، جناب آقای محمد اسماعیل خان نوایی را که، برای من پیوند خانواده گی داشتند و با درد و دریغ چند سال پیش ما را ترک کردند‌، رفتند و ملکوتی شدند، ملاحظه نمودم.


بر آن شدم تا این فوتوی نهایت ساده ی، طبیعی، ولی خیلی پر ارج و پرمحتوا را به روی صفحه ی روزنگار با دوستان خود، شاگردان و علاقمندان ایشان شریک سازم، تا یاد و خاطره های خوب این شخصیت بزرگ علمی، فرهنگی و اجتماعی را در اذهان دوستان و همیدیاران تداعی نمایم.


روح نوایی صاحب بزرگ شاد و خواب ابدی شان آسوده و آرام.


دعای همیشگی ما همین است.


فقط همین!


نوایی بزرگوار در رشته آموز گاری آموزشهای عالی حرف وی داشتند. ایشان در دوره های بسیار دور، در آوانیکه،  شمار معلمان مسلکی در تمام کشور بسیار اندک بود، از موسسه ی آموزشی دار المعلمین کابل سند فراغت حاصل کردند. ایشان در جریان آموز گاری، برای چندین سال متوالی، کورس های سه ماهه ی «داخل خدمت» را در کابل دنبال کردند و سر انجام لیسانس خویش را، در رشته ی تعلیم و تربیه از آن کانون بدست آوردند.


شاد روان نوایی علاوه بر اشتغال به امر آموز گاری بحیث سر معلم، مدیر مکتب، انجام وظیفه نموده سالهای زیادی را به صفت مفتش معارف، در کلیه نقاط دورو نزدیک ولایت بدخشان، به امر راهنمایی و کنترول معلمان و آموزگاران می  پرداختند. شمار شاگردان نوایی صاحب از هزار ها تن زیادتر خواهند بود.


ایشان به شعر و شعر سرایی نیز علاقه و استعداد عالی داشتند. خط بسیار زیبا داشتند و در درست نگاری دست بالایی داشتند.


 خیلی آدم کتاب خواب و پژوهشگر در رشته ی سیاست و فرهنگ نیز بودند.


 به شاگردان خود و کودکان مهر می ورزیدند و از این طریق نیز شخصیت والا و انسان دوستانه خود را به نمایش می گذاشتند.



پیدایش کتیبه شهر خمچان مرکز قدیمی بدخشان در حوالی میدان هوایی کنونی فیض آباد در دشت قروغ مربوط به دهه های نیمه اول قرن چهاردهم  هجری می باشد.


 این کتبیه که به زبان عربی وبا خط زیبای شکسته شبیه به خط کوفی در یک سنگ بزرگ نا منظم  بروی صفحه هموار شده نقر شده است، که بر اثر گذشت زمان خطوط آن قسماً سائیده شده وخوانش آن را دشوار نموده است. ازین روکسانیکه که قبلاً این سنگ نبشته را خوانده اند بر اثر مرکب بودن وتداخل حروف در یکدیگر ویا خراشیدگی بعضی ازآنها موفق به خوانش یکدست ودریافت درست محتوای تاریخی آن نشده اند، وتفاوتی در خوانش های آن دیده می شود. بنابرآن سنگ نبشته خمچان بر طبق اصل های کتیبه خوانی به خوانش علمی نیاز مبرم دارد. 


روانشاد شاهمراد خان شاهی یکی از خبره گان بدخشان، که یادداشت های وی را ازپسر شان استاد شاه احمد فواد مرادیان دریافت نمودم، خوانش این کتیبه را توسط داملا محمدعثمان (پدرحاجی شمس الدین خان و جد استاد مجدالدین خان یفتلی) چنین ارائه نموده است: 


 " قد بنی هذا الجسر المدود والسد المسدود فی ایام سلطنه السلطان الموئید من الله الصمد سلطان شاه محمد خلدالله ملکه فی شهور سنه سته وستین وثمان مآئه فی اربعین یوماً" ا یعنی: (این پل ممتد و سد شده(دیوار شده) در ایام سلطنت سلطان من الله الصمد شاه محمد که خداوند سلطنت وملک اورا ثابت ونکو نگهدارد در ایام سلطنت موصوف(۸۶۶) در چهل روز ساخته شد. از کاربرد "السد المسدود" چنین بر می آید که بایست درین محل بند آب گردان هم وجود داشته است.) 


اما در خوانش محتوای این سنگ نبشته توسط روانشاد شاه عبدالله خان یمگی بدخشی ویادداشت های شاه مراد خان شاهی تفاوت های اندکی دیده می شود. شاه عبدالله خان یمگی ضمن تشریح اوصاف وکارکرد های میر سلطان شاه بدون اینکه ذکری از نامش نماید، یاد آوری نموده و در کتاب "ارمغان بدخشان" می نویسد: "مطالعه اوراق تاریخ سوانح این شخص را خیلی درخشان نشان میدهد. 


شخص بسیار عالم، ترقی خواه وعادل. مردی بوده در دوران حکومتش بسیار کارهای نافعی در بدخشان اجرا نموده ویادگارهای بزرگی از او باقی مانده است. از آن جمله، نقشه یی برای آبادی خمچان(شهر تاریخی بدخشان)ترتیب وبه واسطه عملی ساختن آن از(دریای اسپنگ آب)با صرف زحمات زیاد به مسافه هشت کروه راه ذریعه یک نهر بزرگ که از بین دره ها وبغل کوه ها وسنگ ها عبور می کند، آب را به دشت خمچان جریان داده...دیگر از یادگارهای آبادی عصر او، احداث یک جسری (پل) است که در مقابل دشت قُرق(قُرغ)فیض آباد بر روی دریای کوکچه بنا شده، به مرور ایام خراب گردید. اما علایم آبادی جسر تا هنوز با موجودیت تعدادی از خشت های پخته مربع شکل موجود، ومخصوصاً کتیبه که در روی یک سنگ متعلق به جسر مذکور محکوک شده، خدمات تاریخی شاه موصوف را به این زبان شهادت میدهد. در خوانش شاه عبدالله خان  یمگی بدخشی چنین خوانده می شود: "قد بنی هذا الجسر الممدود وسد المسدود فی السلطنه السلطان، السلطان الموئید من الله الصمد، سلطان شاه محمد، خلدالله مملکته، فی سته وستین وثمان مآئه فی اربعین یوماً.". درین جا کلماتی که زیر شان خط کشیده شده در خوانش داملاعثمان یفتلی نیامده و کلمه(فی شهور ودر ایام سلطنت)که در خوانش موصوف وجود دارد، در نوشته شاه عبدالله خان بدخشی دیده نمی شود، همینطور در خوانش داملا عثمان "خلد الله ملکه" ودر خوانش شاه عبدالله خان "خلدالله مملکته" دیده می شود. اگر منظور خوانش کتیبه باشد افزودن اضافات وکم کردن کلمات مجاز دانسته نمی شود. کما اینکه شاه عبدالله خان بدخشی ساختمان این پل را به دوره حکومت میر سلطان شاه کبیر فرزند میر بیک خان ولی موسیس پادشاهی این خاندان در بدخشان نسبت داده است. درینجا از مبتکر این کتیبه بین دو شخصیت(میر سلطان شاه وسلطان شاه محمد) که هردو در دو زمان متفاوت پادشاه بدخشان بوده اند، مغالطه  ای وجود دارد. این کتیبه نشان میدهد که در سال (سته وستین وثمان مائه)یعنی(۸۶۶)هجری قمری پلی بین دو ساحل شهر خمچان توسط شاه بدخشان بنام سلطان شاه محمد ساخته شده واین کتیبه به مناسبت احداث این پل در کنارش نصب گردیده است.


 اگرما (رقم سال۸۶۶ هجری قمری را ازسال موجود قمری ( ۱۴۴۲) طرح نمائیم، عمر این کتیبه به ۵۷۶ سال پیش می رسد) که این زمان مصادف با دوره حاکمیت تیموریان هرات است که سلطان ابوسعید کورگان در سال های حدود(۸۴۵) هجری قمری بدخشان را متصرف شد. درین حال، دوره حاکمیت میر سلطان شاه کبیر از خانواده میریاربیک مربوط به نیمه اول قرن دوازدهم(حدود۱۱۷۰) هجری قمری با تفاوت حدود(۳۹۰)سال منتهی می شود که از دید تاریخی حدود بیشتر از سه قرن تفاوت زمانی دارند. خواننده گان عزیز میدانند که محاسبات وبرشمردن سالها بین میلادی، هجری مهتابی وهجری خورشیدی مقداری در تشخیص دقیق سالها اثر گذار گردیده واگر تفاوت اندکی درین شمارش ها وجود داشته باشد، بر من خورده نگیرند. چون در سال های حاکمیت شاهان مستقل بدخشان  سلسله میر یار بیک خان هم دقت دیده نمی شود. 


منابع تاریخی میر سلطان شاه را شخص فعال ودوره زمام داری اورا یکی از درخشنده ترین ادوار تاریخ بدخشان میدانند، ازین رو به او لقب میر سلطان شاه کبیر یا "سلطان شاه اژدها" را داده اند. او در مناطق تحت حاکمیت خود که از کشمیر، گلگت وگنجوت تا کوه های ایرگنک واز جنوب رود آمو تادامنه های شمالی هندوکش وسعت داشت، راه ها با پل وپلچک ها ساخت، مساجد ورباط ومسافر خانه ها اعمار نمود، در اداره اقتصادی واجتماعی جامعه نو آوری های نمود واز جمله به ساختمان پل ها بالای دریای کوکچه پرداخت. مولف "ارمغان بدخشان" در خصوص فعالیت های میر سلطان شاه به نکویی یاد کرده ومی افزاید: "شاه ممدوح بر علاوه اوصاف فوق یک ادیب فاضل وشاعر شیوا بیانی هم بوده طبع وقاد وقریحه عالی در شعر وشاعری داشت و بس اثرهای مقبولی از او به یادگار گذاشته واین است که ثبوت حقایق مدعا یک تمثال قوه ابتکار بیان اورا در صنعت ذو قافیتین بحضور قاریین مکرم تقدیم می نمایم":


         ای زلعــل آتشینــت در دل گلنـار نـار    


                                             غیـر دل بردن نـداری ای بت مکار کار 


         چشـم مخمـورت نشد برجان بی آرام رام      


                                             مست آری کی شود با مردم هشیار یار      


   گـر نماید یک زمانی آن کمان ابروی روی     


                                         یوسـف مصـری بمـاند برسـر بازار زار


         گر ببازم جان ودل شاه بدخشان در رهش 


                                           کی شـود باری به مـن آن دلبر عیار یار


 جنرال مونت استوارت الفنستون محقق امور جغرافیا ونماینده سیاسی انگلیس در افغانستان که وقایع سال های حاکمیت میر سلطان شاه را در بدخشان دیده است، ضمن توضیح مشخصات جغرافیایی، پیداوار ومعدنیات بدخشان در کتاب "افغانان" می نویسد: "اهالی بدخشان تاجیک ومعروف به بدخشی اند؛ اما در غرب خیمه گاه های بسیاری از ازبکان  قطغن نیز هست. مرکز بدخشان فیض آباد نام دارد که شهرک نسبتاً وسیع به کرانه رود کوکچه است. رئیس کنونی بدخشان سلطان محمد است که تصور می کنم مطلق العنان باشد..." 


میرسلطان شاه با سلطان ابوسعید کورگانی پدر عروس بوده و بدست یکی از پسران ابوسعید که نواسه شاه ممدوح بود در محال کشم بدخشان با(۶۰) نفر اتباعش به قتل رسید ودر همانجا مدفون گردید، وفعلاً مرقدش بنام(شاه شهید)در مرکز کشم موجود می باشد. بایست افزود که در گورستان شاهان بدخشان (خانواده میر یاربیک)در چته لوحه سنگی بالای یک قبر در کنار مقبره میر یاربیک بنام میر سلطان شاه نیزجلب توجه می کند که این میر سلطان شاه  دوم است که از همین خانواده بعد از میر سلطان شاه کبیر بر بدخشان حکومت نموده ودر سنه(۱۲۳۳)هجری وفات نموده است. 


به باور منابع نامبرده ساختمان پل خشتی در پای کوه جلغر بالای رود کوکچه در شهر فیض آباد در همین دوره ساخته شده است. اما منابع تاریخی می نویسند که سلطان محمد لعلی بدخشی یکی دیگر از پادشاهان بدخشان در سال(۸۸۴)هجری قمری پلی بالای دریای کوکچه در جوزگون اعمار نموده است. ممکن است این پل تا عصر سلطان شاه کبیر تخریب شده ومجدداً توسط سلطان شاه احیاء گردیده که نشانه آن همین پل خشتی امروزی در فیض آباداست، یا شاید هم این پل بالای آب رو دره جوزگون ساخته شده که در حال حاضر نشانه ای از آن باقی نمانده است. اما زعامت ابن لعلی با دوره زعامت سلطان شاه محمد از لحاظ زمانی (۱۸) سال تفاوت دارد، که می تواند تداوم برنامه های عمرانی یک پادشاه راتوسط فرد بعدیش ( از سلطان شاه محمد به ابن لعلی) نشان دهد. در همین دوره از مناطق بالایی چته جوی آب از دامن کوه جلغر به شهر خمچان کشیده شد، که پیش ازآن بنام "جوی کافر" نشانه ها وعلایمی داشت که نخستین احداث آن را به دوره پیش از اسلام نشان می داد. بر اساس حفر واحداث این جوی وعبور دادن آب از سینه سنگ های کوه جلغر شاعران بدخشانی برای شاه عمران گر خودسروده های تقدیم نمودند، که یکی از آنها چنین است:


    بـه یمـن همـت شـاه نکوفـر   


 بدخشان یافت از نو زیب دیگر


                                      چو فرهاد دیگر از عشق شیرین    


                                        کشیـدند آب از دامـان جلغر.  


از خوانش هاومقایسه زمانی دریافتیم که اعمار کننده وفرمایش دهنده کتیبه خمچان میر سلطان شاه کبیر از دودمان امرای سلسله میربیک ولی نمی باشد.  بلکه مبتکر پل وسنگ نبشته خمچان سلطان شاه محمد از امرای مستقل بدخشان مقارن با تشکل دولت تیموریان هرات می باشد، که به گفته غبار(ص.۲۷۱) در سال (۱۴۶۶م/۸۴۵ هجری) ابوسعید ولایت بدخشان را با کشتن شاه محلی آنجا(سلطان محمود) واولادش بگرفت. بایست گفت که شهر خمچان بر اثر ایلغار چنگیز ویران شد ومردم آن به محل جوزون(جوزگون) نقل مکان نموده اند که شهر کهنه جوزگون یا فیض آباد از همین دوره به بعد ادامه یافته است. ذکر لازمی:


تذکر لازمی:


این کتیبه بالای یک سنگ بزرگ غیر منقول، با خط ثلث شکسته، نوشته شده است که، خوانش آن را دشوار می نماید. سنگ نوشته ی خمچان در دشت قروغ، در ساحل دریای کوکچه،  یعنی در محل ساختمان پل قرار دارد. بالای این یادگار تاریخی پوششی از چوب ساخته شده است تا از گزند حوادث اقلیمی در امان بماند.


چنین فهمیده می شود که، این پل مانند پل خشتی شهر فیض آباد، از خشت پخته، به صورت چشمک دار اعمار گردیده است. 


خوش نویسی، که خیلی ها آن را خطاطی نیز میگویند، به معنی زیبانویسی و آفرینش زیبایی است.

به بیان دیگر، زیبانویسی یک هنر است و زیبانویس هم یک هنرمند.


 خیلی ها نوشته های زیبا را می خوانند و از آن استفاده می کنند. اما زیبایی نوشته ها را کسانی میتوانند به درستی درک نمایند و از آن ها لذت ببرند که، از فهم لازم حرفوی و از تجربه ی کاری زیبانویسی برخوردار باشند.


خوش نویسی یک ارزش است. ارزش کلانی که در تمام فرهنگ ها دیده می شود. این ارزش و این هنر در کشور های شرقی وخاور زمین، متاثر از تمدن اسلامی می باشد.

  

 ارزش هنر خوش نویسی تا حدی بالا است که، خیلی ها آن را چنین تعریف میدارند:


« خوش نویسی گوش دادن به موسیقی با چشم ها است».

در زبان فارسی هنر خوش نویسی در اشکال متعدد، مانند خط نستعلیق، خط نستعلیق شکسته، خط کوفی، خط نسخ، خط ثلث، خط محقق و خط تعلیق خلاصه میگردد.


 با این توضیح کوتاه در مورد هنر زیبانویسی، می خواهیم یک آموزگار  تاریخ، یک انسان خوش خوی، یک آدم خیلی بزله گو و یک هنرمند چیره دست معاصر هنر خوش نویسی زبان فارسی را برای خواننده گان  ارجمند روزنگار معرفی بداریم.


این خوش نویس با ظرافت ابتکار سخن را در دست می گیرد و خود را چنین معرفی میکند:


نام من سید عبدالجبار، نام پدرم مرحوم زنده یاد سید عبدالغیاث است.

 اکثر دوستان، همدیاران و آشنایان مرا به نام «آغای جبار» یاد می کنند.

قای سید میگوید: 


 من آموزش های ابتدایی و متوسط را در مکتب بهارستان علاقه داری بهارک  دیروز و شهرستان بهارک امروز، تا صنف نهم به پایان رساندم. دوره ی دبیرستان را در لیسه ی شهرستان «ولسوالی» جرم بدخشان و آموزش های عالی حرفوی را در موسسه ی عالی تربیه ی معلم بلخ تکمیل نمودم.


آقای جبار در مورد اینکه هنر زیبا نویسی را چه زمانی، در کجا، چطور و از چه کسی آموخته است، میگوید:

خطاطی و خوش نویسی را از شاد روان استاد عیان الدین عجزی، مشهور « به معلم مشاق» و مرحوم پدر بزرگوارم که، خود از جمله ی میرزا های خوش نویس بود، آموختم.


بیاد دارم زمان هایی را که، در بدخشان، مکتب ها در زمستان، تعطیل می شدند.  آنگاه پدر فضل پرورم، برای ما دوات، قلم های نی و کتابچه های سفید تهیه میکرد و  من در پهلوی آموزش مضامین دینی، مانند قرآن شریف، دیوان حضرت حافظ، هر روز سه ساعت تمرین خط می نمودم. فعلا در جمهوری فدرال آلمان، به علت نبود قلم نی یا همان قلم خسی، از قلم های نمره دار که، سایز های خورد و کلان دارند، استفاده می نمایم. 


آقای سید، دلیل اشتغال خود به هنر خوش نویسی را با وجود مشغولیت های روزمره و اینکه کدام نوع متن ها و اشعار را برای کار خود انتخاب میکند، چنین توضیح میدهد:


چون هنر خوش نویسی یکی از هنر های نیاکان ما و یک ارزش کلان زبان فارسی بشمار می رود، من گاهگاهی، در حد یک شاگرد، کوشش میکنم این هنر را که، با آمدن کامپیوتر و تکنولوژی کمرنگ شده می رود، در صفحه های مجازی بنویسم، تا اگر کار کوچکی هم باشد، از این طریق مانع این شوم که، این هنر والا و این ارزش تاریخی از خاطره ها برون نرود. 

آقای سید می افزاید:

 من اکثرا سروده های حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی، حضرت بیدل، بعضی از اشعار جدید و گفتار بزرگان تاریخ را که، به ذوقم برابر آیند، می نویسم.

من بالای هرنوع کاغذ می توانم بنویسم. اما کاغذ های خط دار را، به خاطر اینکه بالای آنها خط راست می آید، منظم تر و ساده تر نوشته می شود، انتخاب میکنم.


آقای سید در مورد اینکه کدام نوشته ی خود را زیاد دوست دارد میگوید:

من در بین نوشته های خود کدام نوع تفکیک را نمی بینم. شمار نوشته هایم  خیلی فراوان هستند. رقم درست آنها برای فعلا معلوم نیست. چون بطور پراکنده  و جمع ناشده هستند. تصمیم دارم تا  در آینده همه ی شان را جمع آوری نموده در یک دیوان مشخص تنظیم نمایم.


« روزنگار»


نشریه ی رو زنگار اخیرا دریچه ی معرفی شاعران، نویسنده گان و هنرمندان چیره دست را باز کرده است. ما از این دریچه کارکرد های بزرگ آن عده از عزیزانی را به نمایش می گذاریم، که دیگران بر آنها کمتر توجه کرده اند و تراوش های فکری شان کمتر با دیگران شریک ساخته شده اند.

 

این برنامه را با یک گفتگوی ویژه با جناب آقای اشکبار آموزگار مجرب و شاعر توانمند زبان پارسی، آغاز میکنیم و از عزیزان دیگری که دوست دارند از این روزنه بتابند، خواهش میکنیم با ما در تماس شوند.

 

می توانید خود را اندکی به خواننده های روزنگار معرفی بدارید و در ضمن بفرمایید که، میزان آموزش های عالی شما در کدام رشته و در کدام سطح بوده است؟


 من حیات الله اشکبار هستم. در فیض آباد مرکز ولایت بدخشان زاده شده ام  .صنف ۱۲ را در لیسه کوکچه و دانشگاه را تا سطح لیسانس در انستیتوی پیداگوژی کابل، در رشته زبان و ادبیات پارسی دری، به پایه اکمال رساندم .

 

آغاز کار آموزگاری تان چه زمانی بود، و در دوره های مختلف زمانی و حاکمیت های دولتی بهترین دوره برای اشتغال به آموزگاری، کدام دوره را ارزیابی میکنید؟


 در سال ۱۳۵۴ به کار معلمی آغاز کردم. ۱۶ سال در فیض آباد، ۲۸ سال در کابل و در مجموع ۴۴ سال در این عرصه گام زدم.

کار آموزگاری من از دوره جمهوریت سردار محمد داوود آغاز و دوره های متفاوتی را از لحاظ سیاسی و سایر عرصه ها در بر میگیرد، که با تاسف دوره های سیاه، تاریک و غم بار در همه بخش ها و از جمله معارف کشور بوده است.

 

تا سقوط جمهوریت سردار محمد داوود، امور آموزش و پرورش در یک مسیر منظم ، درست و هدفمند به پیش میرفت و از یک کیفیت بهتر و با نظم خوبتر برخوردار بود.  این سلسله تا رویکار آمدن نظام سیاسی جدید با حاکمیت احزاب خلق و پرچم ادامه یافت. ولی با دریغ و درد که، از اثر سیاست نادرست دو جناح متذکره، حضور شوروی ها و شدت یافتن جنگ در سراسر کشور، این پروسه با صدمات جدی مواجه شد، شیرازه آن از هم پاشید و با ورود مجاهدان و دور حاکمیت اول طالبان، آخرین میخ بر تابوت معارف کشور کوبیده شد . 

 

هر چند نظام ۲۰ ساله و حضور خونین امریکایی ها و نوکران حلقه به گوش داخلی آنها در جهت رشد و انکشاف کمی معارف اقدام کردند، ولی این اقدام راه ارتقای کیفی را نه پیمود و بدتر از هر دوره دیگر علم و دانش و معرفت ، سند تحصیلی و دیپلم به حیث یک متاع بازاری به خرید و فروش گذاشته شد. این ماجراها،  داستان های غم انگیزی دارند که، این نوشته گنجایش بیان آن را ندارد . 

 

به باور شما یک مکتب خوب، یک آموزگار خوب و یک شاگرد خوب چطور تعریف می شود؟


به بینش معاصر، مکتب خوب ، به مکتبی گفته میشود که از همه امکانات آموزشی و پرورشی برخوردار باشد. ولی این یک امر حتمی برای یک مکتب خوب شمرده نمیشود . میتواند یک مکتب فاقد امکانات هم یک مکتب خوب شمرده شود . زیرا خوبی و موثریت یک مکتب به این مساله بر میگردد که، گرداننده گان آن چه کسانی اند ؟ چه حسی ، چه هدفی ، چه برنامه و راهکاری ، چه آرزو و آرمان والای انسانی و میهن پرستانه در قبال تعلیم و تربیه ، اجرای امور محوله با روحیه صداقت دارند .

این نوع افکار و اندیشه ها میتوانند باعث بمیان آمدن یک مکتب خوب گردند و رعایت نکات بالا میتوانند معرف یک معلم و شاگرد خوب نیز باشند. 

 

از نگاه شما در وضعیت کنونی بهتر این است که، مکتب ها باشند و محتوای درسی هر چه که باشد، باشد. یا اینکه در صورت تطبیق محتوای بد درسی، بهتر است که دروازه های مکاتب کشور بسته باشند؟


هر چند شیرازه آموزش و پرورش نسل آینده وطن از هم پاشیده است . اما بسته بودن مکاتب یک ضایعه بزرگ و جبران ناپذیر است . باید دروازه های مکتب ها هر چه زودتر باز گردند و پسران و دختران به مکتب بروند .

 

با اینکه متصدیان امور چه طرح و برنامه و چه نصابی را پیاده میکنند به دلیل اینکه، این نصاب و راهکار افراط گرایانه، همه را صد در صد تحت شعاع قرار نخواهد داد با آنکه آسیب پذیری های خود را دارد، ولی شاگردان با الهام از خانواده ، ملاحظه کنش و واکنش ها در محیط ماحول ، ارتباط با دوستان وابسته گان و وسایل اطلاعات جمعی تعدادی در مسیر بینش بهتر، در دفاع از عدالت ، دموکراسی و آزادی، با رشد سنی ٫فکری، انکشاف شخصیت و خود شناسی حرکت خواهند کرد و در عین حال تعدادی هم در لجن زاری از افراطیت غرق خواهند شد.

 

لطفاً از چند آموزگار خوب نام ببرید و ویژه گی های شان را کوتاهتر بیان دارید؟


در طی ۴۰ سال تعدادی زیادی همکاران گرامی و قابل قدری داشتم که، تهیه فهرست آنان ممکن نیست. اما باید گفت که اکثریت مطلق آنان زنان و مردان با نجابت با درآیت و با کفایت بودند به طور نمونه میتوان از محترم استاد غلام سخی مجید، استاد دولت جان، استاد محترم شجاع خراسانی و محترم فروغ فکرت در بدخشان و از استاد محترم اشرفی صاحب، شاه پور عنایت و مریم بهار در کابل نام برد، که با عشق بی پایان به تربیه اولاد وطن می پرداختند.

 

 شاد می شویم اگر، یک خاطره ی خوب و یک خاطره نا خوب تان را از دوران آموزگاری با ما و خواننده گان روزنگار شریک سازید؟


خاطره نیک من از زمانی است که، به حیث مدیر لیسه مخفی در بدخشان ایفا وظیفه میکردم . یکی از همکارانم نسبت پیوندی که با مقامات صلاحیت دار وقت داشت و میخواست به این وسیله از اجرای وظیفه به طور لازم طفره برود و من با این روش ساز گاری نداشتم توطئه ای را براه انداخت تا مقامات مرا از آن لیسه سبک دوش کنند ولی همه معلمان و شاگردان قاطعانه از من دفاع و آن دسیسه را خنثی نمودند. خوشبختانه خاطره بد از هیچ کسی ندارم،  چون با همه صمیمانه کار کرده ام .

غاز کار شعر سرایی جنابعالی چه زمانی بوده و این روند روی کدام انگیزه یا انگیزه ها شروع گردیده است؟


از دورانی که شاگرد مکتب بودم، به ویژه آن گاهی که به کار معلمی آغاز کردم، به شعر و شاعری پرداختم . گاهی شعر های شکسته و ریخته مرا دوست عزیزم شهید سید شربت باقری که، هر دو در لیسه کوکچه بودیم، اصلاح و مرا تشویق میکرد .


 عامل اساسی گرایش من به شعر و شاعری محرومیت های زنده گی، فقر، بیچاره گی ، نا بسامانی های مسلط بر زنده گی شخصی و اجتماعی بوده است . ولی از آن زمان تا کنون من به خود اجازه ندادم که، خود را شاعر یا نویسنده بنامم و در این مورد هیچ ادعایی هم ندارم. آفریده های من حتماً کم و کاستی های خود را دارند مگر من  از طریق آنها صرف احساس و رنج درونی خود را بیرون ریخته ام . 


 

کدام نوع شعر را بیشتر دوست دارید و کدام نوع شعر را زیادتر می سرایید؟


به همه شاعران پارسی گوی کلاسیک و معاصر، در هر فورم و قالب شعر و از هر گوشه و کنار میهنم، حتی خارج از آن، احترام دارم و به مقام شان ارج می گذارم. با این وصف بیشتر از همه، به فورم غزل علاقه دارم و آنچه را که خلق کرده ام، در قالب غزل و گاهی گاهی شعر نو بوده است . 

 

دیده می شود که، امروز خیلی ها شعر میگویند و خیلی ها هم شاعران تازه کار را به انتقاد می گیرند و به قول معروف: در برابر شان یک نوع بخیلی میکنند.

شما به این شاعران تازه کار و این انتقاد گران کهنه کار چه می گویید؟


گام زدن در عرصه ادبیات ایجاب علاقه، پی گیری، مطالعه، صبر و پایداری مداوم را می خواهد. با مطالعه چند شعر و چند کتاب انسان شاعر و نویسنده شده نمی تواند . مهم تر از همه این که، فتح این قلعه شامخ کار ساده و آسانی نیست . به خصوص  برای جوانان و تازه کاران این عرصه.  

 

تازه کاران عرصه ی شعر گویی، شاید کم و کاستی هایی را داشته باشند . اما نباید این کم و کاستی ها باعث جلوگیری از پیشرفت آنان گردد . نقد و اعتراض به نوشته های آنان نباید باعث مأیوسی شان گردد . خوب خواهد بود که، به عوض اعتراض و سرزنش، با آن ها همکار ی و راهنمایی را در پیش گیریم،  تا آرام آرام این نقایص موجود حل گردد.

 

 تنگ نظری و خرده گیری بیش از حد مانع انکشاف آنان خواهد شد۰ البته شعر و شاعری جوانان با رشد و انکشاف روحی و جسمی، مطالعه و معلومات ، پیگیری و تجارب تقویت می گردد. بزرگان چه حبوب گفته اند:

 نمی شود ره صد ساله را در یک شب طی کرد.


چند پارچه شعر گفته اید و امروز شعر های شما، به غیر از فیسبوک در کجا یا کجاها نشر می شوند؟


در طی این ۴۰ سال ۱۴ اثر تالیف کرده ام که، از جمله دو اثر آن قطره اشک در بدخشان و وینوس در کابل مجموعه شعری های من اند . شعر های فیسبوکی من بر میگردند به وضع نا بسامانی ۲۰ سال جمهوریت قلابی امریکایی. از جمله صرف یک اثر من ( ای پادشاه خوبان ) که شرح حال احمد ظاهر آواز خوان و سرود هایی که او زمزمه کرده و من متن کامل هر شعر را جمع آوری و درج این اثر کرده ام، با شرح حال شاعر آن. سایر آثار خود را روی ناداری و بیچاره گی نتوانسته ام به چاپ برسانم. کسی هم آماده به چاپ آنها نشده و من هم به کسی مراجعه نکرده ام.

 

اگر کسی بیاید و یک پارچه شعر شما را در ملای عام غلط بخواند، آنگاه در وجود شما چه احساسی تولید می شود. مخاطب اش قرار میدهید و از اش می پرسید یا اینکه، می گذارید، باشد و برود؟


اگر کسی شعر من و یا هر شاعری را در یک مجلس نادرست و شکسته بخواند، عکس العمل جدی از خود نشان نمی دهم . زیرا من عقیده دارم که هر آن کس که مطلب را میخواهد بخواند و به دیگران ارائه کند، اول بر موضوع حاکمیت حاصل و بعد هنرنمایی کند . برای چنین افراد میگوییم که:

 در موقع خواندن موسقی ات کلام ، آهنگ بیان کردن آن را با رعایت حرکات و از خود کردن بیان درست واژه ها مد نظر گیرند . 

 

در سال های اخیر شعر های شما عمدتا به دور کدام محور ها متمرکز بوده اند؟


شعر های من در سال های اخیر متمرکز به اوضاع و احوال جاری و نا بسامانی های سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی و جنگ و صلح است که متاسفانه نمی توانم تعدادی از آن را به نشر بسپارم .

اما از جمله شعر هایی که آنها را دوست دارم و در سال ۱۴۰۱ در واکنش به اظهارات یک ملا، و بخاطر اینکه، در یک رسانه یک دنده می گفت؛

 « دانشگاه نگو که گپ خراب میشود » سروده ام که عنوان آن «پارسی» است . 



ما را تو عشق، عشق فروزانی، پارسی

ما را تو مهر ، مهر درخشانی، پارسی

ما را تو مایه یی ، شرف و عزت ووقار 

ما را تو میراث نیاکانی، پارسی

بیش از هزار سال زعمرت گذشته لیک

تابنده برفراز خراسانی پارسی

کی نام تو ز دفتر ایام توان زدود

تو تاج فخر بر سر شاهانی پارسی

با لفظ دل نشین و سرود های دلپذیر 

بر تارک زمانه غزل خوانی پارسی

کی می شود که نام پر آوازه یی ترا

نابود کرد ، ای که تو سلطانی پارسی

کی دست خاکیان به گریبان تو رسد

چون آفتاب، کتله یی رخشانی پارسی

کی می رود زیاد مرا نام مولوی

نغمه سرا به بلخ و بدخشانی پارسی

کی می شود به پای تو زولانه ها ببست

بر جلوه گاه هستی ، فرا خوانی پارسی

 پایان 


بهانه ی جدید برای اخراج معلمان زن


طالبان هفته ی گذشته از حدود ۵۰۰ زن معلم، مربوط  به حوزه ی ۱۵ شهر کابل، در مکتب پروفسور عبد الاحمد جاوید، واقع در قصبه، بطور تحریری و تقریری، امتحان دینی » اخذ نمودند. «

این مطلب را یکی از معلمان شرکت کننده در این امتحان، که نمیخواست به علت تهدیدات امنیتی نام خود را بگوید، به خبرنگار ایستگاه اینترنتی روزنگار در کابل اظهار داشت.


بانوی مذکور افزود:

در این امتحان فرقی نمیکرد که، معلمان جدید بودند یا سابقه دار. همه ی معلمان زن  می بایست این امتحان را می دادند.

 حتی کسانیکه چهل سال سابقه ی تدریس در مسایل دینی داشتند، به دادن این امتحان مجبور ساخته شده بودند.


ملا های طالب با برخورد خیلی بد و زبان بسیار درشتی داشتند. آنها با کلمات و جملات خیلی تحقیر آمیز و خشونت بار، از بانوان معلم این سوالات را می پرسیدند:

کلمه ی توحید و شهادت را بخوان؟

حضرت محمد در چند سالگی به پیغمبری مبعوث گردید؟

پیامبر در چند سالگی ازدواج کرد؟

سنت چیست؟

وضو چیست؟

کتاب های آسمانی را نام بگیر؟


جالب این است که، طالب هایی که، نمی گذارند، بانوان بدون محرم شرعی از خانه برون بروند، کار کنند، درس بخوانند یا حد اقل برای فرزندان خود نان و آب تهیه کنند، امروز در این امتحان، ملا بچه ی های ریشدار و بی ریش خود را، با پاچه های بلند، لنگی های سیاه، چشمان سرمه کرده و مو های دراز، بالای سر هر خانم یا دختر نا محرم امتحان دهنده، ایستاد کرده بودند که؛ به قول خود شان، نگذارند، بانوان از یکدیگر نقل کنند.


 یک بانوی آموز گار که، در این امتحان شرکت داشت و به زبان پشتو حرف میزد، به خبرنگار محلی روزنگار گفته است که، ملا بچه های جوان و حتی مردان سالخورده آنها، بالای سر ما و بویژه دختران خوشگل  می ایستادند و به دست های سفید دختران، درحالی که، آنها مشغول حل کردن سوالات، بودند نگاه های معنا دار میکردند.

منبع علاوه می کند:

قرار بود امتحان یاد شده در صحن لیسه ی قصبه گرفته شود. اما طالبان جریان برف باری را بهانه کردند. چوکی های پربرف را به صنف ها بردند. معلمان را بالای این چوکی های سرد، نمناک و پوشیده از برف نشاندند و از ایشان در عقب در های بسته، به دور از چشم کامره و وجود خبرنگاران امتحان گرفتند.


خبرنگاران به بهانه ی نا محرم بودن، اجازه نداشتند تا به داخل صنف ها بروند و جریان این امتحان را زیر پوشش قرار دهند.

این فقط امروز و این معلمه ها نبودند که، به دادن امتحان علوم دینی مجبور ساخته شدند، بلکه این یک پروسه ی دوامدار است و در کل مکتب های شهر کابل و ولایات کشور تطبیق می شود.


طالبان کوشش می کنند تا با بهانه ی ناکام شدن در امتحان علوم دینی، بانوان آموزگار دارای آموزش های عالی دانشگاهی و سابقه ی کم و زیاد کاری، را از کار آموز گاری اخراج کنند.

 این در حالی است که این معلمان این مسایل ساده علوم دینی و حتی خیلی بالاتر از آن را  در صنف های دوره ی ابتدایی مکتب خوانده اند و خیلی از آنها خود به تدریس این مسایل دینی و اسلامی پرداخته اند.

 [خبرنگار روزنگار در کابل]